crumbling


معنی: فاسد شده، زوال یافته، مانند مغز نان

جمله های نمونه

1. the crumbling of the ottoman empire
از هم پاشی امپراطوری عثمانی

2. a mess of milk made by crumbling bread into it
خوراک شیر که در آن نان تلیت کرده بودند

مترادف ها

فاسد شده (صفت)
worm-eaten, crumbling

زوال یافته (صفت)
crumbling

مانند مغز نان (صفت)
crumbling

انگلیسی به انگلیسی

• falling apart, disintegration, collapse; breaking into small crumbs

پیشنهاد کاربران

صفت است
درب و داغان
قراضه
کهنه
از هم پاشیده
خرابه
پوسیده
لکنته
و غیره
crumbling ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: خرده سازی
تعریف: خرد کردن مواد غذایی
رو به زوال ، از بین رفتنی ، نابود شدنی ، رو به انحلال ، رو به انزوال ، سقوط ، نزول ، پستی ، حقارت ، کوچکی
از هم پاشیده
فروپاشی
فرو ریختن

بپرس