فعل گذرا ( transitive verb )حالات: crumbles, crumbling, crumbled
• : تعریف: to break or crush into bits or crumbs. • مشابه: crumb
- He crumbled the cracker into his soup.
[ترجمه گوگل] کراکر را در سوپش خرد کرد [ترجمه ترگمان] بیسکوییت را در سوپش فرو ریخت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to fall into small bits; decay. • مشابه: decay, decompose, disintegrate, molder, rot
- That castle has long since crumbled.
[ترجمه شان] از هنگام فرو پاشی این قلعه، زمان درازی می گذرد.
|
[ترجمه گوگل] آن قلعه مدت هاست که ویران شده است [ترجمه ترگمان] این قلعه مدت ها پیش فرو ریخته [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. apple crumble
پای سیب (که داغ می خورند)
2. the earthquake caused the wall to crumble
زلزله موجب فرو ریختن دیوار شد.
3. Crumble the cheese over the salad.
[ترجمه امین] پنیر را روی سالاد خرد کنید.
|
[ترجمه گوگل]پنیر را روی سالاد خرد کنید [ترجمه ترگمان]!! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Rice flour makes the cake less likely to crumble.
[ترجمه sara] آرد برنج به احتمال زیاد باعث می شود کیک کمتر از هم بپاشد.
|
[ترجمه گوگل]آرد برنج باعث می شود کیک کمتر خرد شود [ترجمه ترگمان]آرد برنج به احتمال زیاد در حال خرد شدن است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Have you ever eaten rhubarb crumble?
[ترجمه sara] تا حالا پای ریواس خوردی؟
|
[ترجمه گوگل]آیا تا به حال کرامبل ریواس خورده اید؟ [ترجمه ترگمان]تا حالا ریواس خوردی؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Roughly crumble the cheese into a bowl.
[ترجمه گوگل]پنیر را تقریباً در یک کاسه خرد کنید [ترجمه ترگمان] اون پنیر رو توی کاسه بریز [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. The Empire began to crumble during the 13th century.
[ترجمه گوگل]امپراتوری در قرن سیزدهم شروع به فروپاشی کرد [ترجمه ترگمان]امپراتوری در طول قرن سیزدهم شروع به خرد شدن کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. All his hopes began to crumble away.
[ترجمه گوگل]تمام امیدهای او شروع به از بین رفتن کردند [ترجمه ترگمان]همه امیدهایش شروع به خرد شدن کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. To make stuffing, crumble chorizo and place in a skillet.
[ترجمه گوگل]برای تهیه قیمه، چوریزو را خرد کرده و در ماهیتابه قرار دهید [ترجمه ترگمان]تا در ماهی تابه خرد و خمیر شود و در ماهی تابه جا به جا شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. I thought it would crumble away.
[ترجمه گوگل]فکر می کردم از بین می رود [ترجمه ترگمان] فکر کردم ممکنه نابود بشه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. What would really cause consumer confidence to crumble is big job lay-offs.
[ترجمه گوگل]آنچه واقعاً باعث از بین رفتن اعتماد مصرف کننده می شود، اخراج های شغلی بزرگ است [ترجمه ترگمان]آنچه واقعا باعث اعتماد مصرف کننده به خرد شدن می شود شغل بزرگ است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Perhaps it will just crumble to bits.
[ترجمه گوگل]شاید فقط تکه تکه شود [ترجمه ترگمان] شاید فقط یکم خرد بشه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Crumble the bacon and set aside.
[ترجمه sara] بیکن ( گوشت ) را خرد کن و کنار بذار.
|
[ترجمه گوگل]بیکن را خرد کرده و کنار بگذارید [ترجمه ترگمان]!! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Crumble the soil to the consistency of breadcrumbs.
[ترجمه گوگل]خاک را به اندازه آرد سوخاری خرد کنید [ترجمه ترگمان]خاک را به ثبات of متصل می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
فرو ریختن (فعل)
founder, cave, disintegrate, crumble, collapse, pour down, fall in, fall to pieces, tumble down
تخصصی
[نساجی] خرد کردن
انگلیسی به انگلیسی
• fall to pieces, shatter, collapse; break into small crumbs small crumbs; (british) crisp, flour and butter mixture used as a topping when something soft, brittle, or old crumbles, it breaks into a lot of little pieces. when a society, organization, or relationship crumbles, it fails and comes to an end.
پیشنهاد کاربران
فرو ریختن
وادادن شانه خالی کردن تو زرد از آب درآمدن
ریشه crumb خرده نان/ تکه نان. late 15c. , kremelen, "to break into small fragments" ( transitive ) ( قرن 15 ) خرد شدن، شکستن به صورت قطعات کوچک. Instagram Adress: @504_essential_word
( در مورد شخص ) به بد کسی خوردن ناراحت شدن و . . .
to begin to fail or get weaker or to come to an end ضعیف شدن - از بین رفتن - نابود شدن
فرو کردن ، ریختن
ریختن
چندپاره شدن، تکه تکه شدن، ریزریزشدن، ازهم پاشیدن
ضعیف شدن، از دست دادن قدرت
That's the way the cookie crumbles بعضی وقت ها همینه دیگه.