اسم ( noun )
• (1) تعریف: a tiny fragment, esp. such as breaks or falls from baked goods.
• مترادف: morsel
• مشابه: bit, dab, drop, fragment, grain, iota, jot, nibble, particle, piece, pinch, scrap, shred, smidgen, speck, touch
• مترادف: morsel
• مشابه: bit, dab, drop, fragment, grain, iota, jot, nibble, particle, piece, pinch, scrap, shred, smidgen, speck, touch
- All that was left of the cake was crumbs.
[ترجمه رؤیا رحیمی] همه آن چیزی که از کیک باقی مانده بود ، خرده ( خرده های کیک ) بود - تنها چیزی که از کیک باقی مانده بود. خرده های آن بود.|
[ترجمه گوگل] تنها چیزی که از کیک باقی مانده بود خرده نان بود[ترجمه ترگمان] تنها چیزی که از کیک مانده بود خرده های بیسکوییت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They fed bread crumbs to the ducks.
[ترجمه رؤیا رحیمی] آنها خرده نان ها را به اردکها خوراندند - آنها اردکها را با مغز نان تغذیه کردند -|
[ترجمه گوگل] آنها با خرده نان به اردک ها می دادند[ترجمه ترگمان] آن ها خرده های نان را به اردک ها غذا می دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a tiny fragment or bit of anything.
• مترادف: bit, fragment, iota, jot, particle, scrap, shred, snippet, speck, touch, trace
• مشابه: dab, fritter, morsel, nibble, nip, piece, pinch, snatch, trifle, whit
• مترادف: bit, fragment, iota, jot, particle, scrap, shred, snippet, speck, touch, trace
• مشابه: dab, fritter, morsel, nibble, nip, piece, pinch, snatch, trifle, whit
- He gave her only a crumb of his affection.
[ترجمه گوگل] فقط ذره ای از محبتش را به او داد
[ترجمه ترگمان] فقط یک ذره از محبت او را به او داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فقط یک ذره از محبت او را به او داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: (slang) a petty or despicable person.
• مترادف: creep, lowlife
• مشابه: bum, idler, loafer, rascal, scoundrel, scum, tramp, wastrel
• مترادف: creep, lowlife
• مشابه: bum, idler, loafer, rascal, scoundrel, scum, tramp, wastrel
- Why do you go out with that crumb?
[ترجمه احصان] چرا با اون آدم فرومایه بیرون میری؟|
[ترجمه گوگل] چرا با اون خرده میری بیرون؟[ترجمه ترگمان] چرا با این crumb میری بیرون؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: crumbs, crumbing, crumbed
حالات: crumbs, crumbing, crumbed
• (1) تعریف: to top or prepare with crumbs, esp. bread crumbs.
• مترادف: bread, top
• مشابه: spread, sprinkle
• مترادف: bread, top
• مشابه: spread, sprinkle
• (2) تعریف: to separate into crumbs; crumble.
• مترادف: crumble, crush
• مشابه: break, fragment, mash, pulverize, shatter, smash
• مترادف: crumble, crush
• مشابه: break, fragment, mash, pulverize, shatter, smash
صفت ( adjective )
مشتقات: crumber (n.)
مشتقات: crumber (n.)
• : تعریف: baked with a covering of crumbled dough made with flour, butter, and sugar.
- I baked a crumb cake for dessert.
[ترجمه گوگل] من یک کیک خرد شده برای دسر پختم
[ترجمه ترگمان] برای دسر کیک نونی درست کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برای دسر کیک نونی درست کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید