صفت ( adjective )
• (1) تعریف: very or exceedingly full; packed.
• متضاد: uncrowded
• متضاد: uncrowded
- There was nowhere to sit in the crowded restaurant.
[ترجمه آیدین ولیزاده] هیچ جایی در رستوران شلوغ نیست|
[ترجمه زهرا] هیچ جایی برای نشستن در رستوران شلوغ نبود|
[ترجمه حمیدرضا بالیده] در رستوران شلوغ هیچ جایی برای نشستن وجود نداشت|
[ترجمه سبحان] هیچ جای برای نشستن در رستوران شلوغ وجود نداشت|
[ترجمه ارمان سعداللهی] هیچ جا برای نشستن در رستوران شلوغ وجود نداشت|
[ترجمه رضا] در رستوران شلوغ جایی برای نشستن نیست|
[ترجمه سحر] دررستوران همه جاشلوغبودوجایی برای نشستن نبود|
[ترجمه امیر حسین] در رستوران همه جا شلوغ بود وجایی برای نشستن نبود.|
[ترجمه between] هیچ جایی برای نشستن در رستورانه مملو از جمعیت وجود نداشت|
[ترجمه گوگل] در رستوران شلوغ جایی برای نشستن وجود نداشت[ترجمه ترگمان] هیچ جایی برای نشستن در رستوران شلوغ نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The house is too crowded with furniture now that my sister moved in with her things.
[ترجمه استاد علی هادی] با نقل مکان ( آمدن ) خواهرم با وسایلش به اینجا، خانه مملو از ( پر از ) اثاثیه شده است.|
[ترجمه مرینت] الان که خواهرم با وسایلش رفته خانه بسیار شلوغ شده است.|
[ترجمه sh aghaee] خانه خیلی شلوغه با لوازم منزل، حالا خواهرم هم با وسایلش اومده|
[ترجمه گوگل] الان که خواهرم با وسایلش به خانه نقل مکان کرده، خانه خیلی شلوغ است[ترجمه ترگمان] حالا که خواهرم با وسایلش رفت، خانه خیلی شلوغ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: excessively close together.
- She could hardly find her way through the crowded commuters on the platform.
[ترجمه گوگل] او به سختی توانست راه خود را از میان مسافران شلوغ روی سکو پیدا کند
[ترجمه ترگمان] به زحمت می توانست راهش را از میان جمعیت پر جمعیت که روی سکو ایستاده بود پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به زحمت می توانست راهش را از میان جمعیت پر جمعیت که روی سکو ایستاده بود پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید