criticize

/ˈkrɪtəˌsaɪz//ˈkrɪtɪsaɪz/

معنی: انتقاد کردن، عیب جویی کردن، نکوهش کردن، نقد ادبی کردن
معانی دیگر: انتقاد (ادبی یا هنری و غیره) کردن، هنرسنجی کردن، سخن سنجی کردن، نکوهیدن، تنقید کردن، سرکوفت زدن، نکوهشگری کردن، خرده گرفتن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: criticizes, criticizing, criticized
(1) تعریف: to judge with regard to flaws and strengths.
مترادف: assess, evaluate, judge
مشابه: analyze, appraise, estimate, examine, tax, treat

(2) تعریف: to find faults or flaws in.
مترادف: blame, censure, chide, fault
متضاد: acclaim, commend, compliment, eulogize, extol, laud, praise
مشابه: bash, castigate, cavil, condemn, defame, denounce, pan, rap, rebuke, reproach, slam, tax, tongue-lash, vilify
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: criticizingly (adv.)
(1) تعریف: to judge something or someone in regard to flaws and strengths.
مشابه: judge

(2) تعریف: to find faults or flaws.
مترادف: carp, chide, nitpick
مشابه: complain, pick, reprove

جمله های نمونه

1. we read and criticize each other's poetry
ما اشعار همدیگر را می خوانیم و نقد می کنیم.

2. i won't have you criticize my father!
اجازه نخواهم داد از پدرم انتقاد کنی !

3. it was unhealthy to criticize the government
انتقاد از دولت خطرناک بود.

4. it's not my place to criticize her
وظیفه ی من نیست که او را سرزنش کنم.

5. the governmental steamroller had denied everyone the right to criticize
نیروی سرکوبگر دولت اجازه ی انتقاد را از همه سلب کرده بود.

6. It may seem harsh to criticize him after his death.
[ترجمه A.A] انتقاد کردن بعد از مرگش بد به نظر میرسد
|
[ترجمه گوگل]ممکن است انتقاد از او پس از مرگش سخت به نظر برسد
[ترجمه ترگمان]انتقاد کردن از او پس از مرگش بسیار زننده به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She started to criticize me, then she suddenly backed off.
[ترجمه A.A] او شروع به انتقاد از من کرد بعد یکمرتبه جا زد ( دست را تو رفت )
|
[ترجمه گوگل]او شروع به انتقاد از من کرد، سپس ناگهان عقب نشینی کرد
[ترجمه ترگمان]او شروع به انتقاد از من کرد و ناگهان عقب رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Ron does nothing but criticize and complain all the time.
[ترجمه English lover] رون هیچ کاری به جز اننقاد کردن و شکایت کردن در تمام وقت نمی کند
|
[ترجمه گوگل]رون کاری جز انتقاد و شکایت مدام انجام نمی دهد
[ترجمه ترگمان]رون هیچ کاری جز انتقاد کردن و شکایت کردن ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. You were quite right to criticize him.
[ترجمه گوگل]شما کاملا حق داشتید از او انتقاد کنید
[ترجمه ترگمان]تو حق داشتی از او انتقاد کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. You can ill afford to criticize others when you behave so badly yourself.
[ترجمه گوگل]وقتی خودتان اینقدر بد رفتار می کنید، نمی توانید از دیگران انتقاد کنید
[ترجمه ترگمان]وقتی این قدر بد رفتار می کنی از پس دیگران انتقاد می کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. With the benefit of hindsight, it's easy to criticize.
[ترجمه گوگل]با بهره مندی از آینده نگری، انتقاد آسان است
[ترجمه ترگمان]با استفاده از این درک، انتقاد کردن آسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. One should never criticize if one is not sure of one's facts.
[ترجمه گوگل]اگر از حقایق خود مطمئن نیست، هرگز نباید انتقاد کرد
[ترجمه ترگمان]اگر کسی از حقایق مسلم مطمئن نباشد هرگز نباید انتقاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Would you like to read and criticize my new novel?
[ترجمه گوگل]آیا دوست دارید رمان جدید من را بخوانید و نقد کنید؟
[ترجمه ترگمان]دوست داری رمان جدیدم را بخوانی و نقد کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I've never heard her criticize you - I think you imagine it.
[ترجمه Mahshid] من هرگز نشنیده ام اون تو رو سرزنش کنه، من فکر میکنم این تصور توعه!
|
[ترجمه گوگل]من هرگز نشنیده ام که او از شما انتقاد کند - فکر می کنم شما آن را تصور می کنید
[ترجمه ترگمان]تا به حال نشنیده بودم که انتقاد او از تو باشد - فکر می کنم تصورش را بکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Without wanting to criticize, I think you could have done better.
[ترجمه گوگل]بدون اینکه بخواهم انتقاد کنم، فکر می کنم می توانستی بهتر عمل کنی
[ترجمه ترگمان]، بدون اینکه بخوام انتقاد کنم فکر کنم تو هم میتونستی بهتر عمل کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

انتقاد کردن (فعل)
blame, review, fustigate, criticize

عیب جویی کردن (فعل)
impeach, criticize, carp, cavil, find faults, nag, vituperate

نکوهش کردن (فعل)
reprove, criticize, dispraise

نقد ادبی کردن (فعل)
criticize

انگلیسی به انگلیسی

• disapprove, censure, find fault
if you criticize someone or something, you express your disapproval of them by saying what you think is wrong with them.
if you criticize a work of art, literature, music, and so on, you form judgements and opinions about it after considering it carefully.

پیشنهاد کاربران

انتقاد کردن، نقد کردن
مثال: She criticized the government's handling of the situation.
او از رویکرد دولت در برابر اوضاع انتقاد کرد.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : criticize / critique
✅️ اسم ( noun ) : critic / criticism / critique
✅️ صفت ( adjective ) : critical
✅️ قید ( adverb ) : critically
سرزنش کردن
در عامیانه انتقاد کردن با کلمه bag هم بکار میرود.
don't even bag again
ایراد گرفتن
انتقاد کردن
سنجش
ایراد گرفتن, عیب جویی

بپرس