صفت ( adjective )
• : تعریف: with two or more lines crossing each other.
• مشابه: cross
• مشابه: cross
- The sweater was woven in a crisscross pattern.
[ترجمه زهرا] ژاکت باالگوی ضربدری بافته شده بود|
[ترجمه گوگل] ژاکت به صورت ضربدری بافته شده بود[ترجمه ترگمان] پلیور با طرح متقاطع بافته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a mark or pattern of two or more lines crossing each other.
- He filled the page with crisscrosses.
[ترجمه طاها] او صفحه را با سردرگمی پر کرد|
[ترجمه گوگل] صفحه را با خطوط متقاطع پر کرد[ترجمه ترگمان] صفحه را با crisscrosses پر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• : تعریف: in a crosswise manner or pattern.
- Lay the logs crisscross.
[ترجمه گوگل] کنده ها را به صورت متقاطع قرار دهید
[ترجمه ترگمان] چوب ها رو بذار کنار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چوب ها رو بذار کنار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: crisscrosses, crisscrossing, crisscrossed
حالات: crisscrosses, crisscrossing, crisscrossed
• (1) تعریف: to make crossing lines over.
- Tire tracks crisscrossed one another in the mud.
[ترجمه گوگل] رد تایرها در گل و لای از یکدیگر عبور می کردند
[ترجمه ترگمان] رد لاستیک یکی دیگه رو توی گل قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رد لاستیک یکی دیگه رو توی گل قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The chef crisscrossed the ham with lines of cloves.
[ترجمه گوگل] سرآشپز روی ژامبون را با خطوط میخک تلاقی کرد
[ترجمه ترگمان] آشپز با نخ میخک به طور قطع گوشت را قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آشپز با نخ میخک به طور قطع گوشت را قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to move back and forth over.
• مشابه: traverse
• مشابه: traverse
- The police crisscrossed the woods looking for the boy.
[ترجمه گوگل] پلیس به دنبال پسرک از جنگل عبور کرد
[ترجمه ترگمان] پلیس جنگل را قطع کرد و دنبال پسر می گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پلیس جنگل را قطع کرد و دنبال پسر می گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to form a pattern of crossed lines.
- The lines on the globe crisscross.
[ترجمه گوگل] خطوط روی کره زمین متقاطع هستند
[ترجمه ترگمان] خط روی کره روی هم وارونه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خط روی کره روی هم وارونه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید