فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: crimps, crimping, crimped
حالات: crimps, crimping, crimped
• (1) تعریف: to press into small, regular folds or waves; corrugate.
• مشابه: ridge
• مشابه: ridge
• (2) تعریف: to shape (leather) by bending.
• (3) تعریف: to press (hair) into tight curls or waves.
• (4) تعریف: to obstruct or hamper.
- Her lack of interest crimped my enthusiasm.
[ترجمه گوگل] عدم علاقه او اشتیاق من را کاهش داد
[ترجمه ترگمان] نداشتن علاقه او در مورد علاقه من
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نداشتن علاقه او در مورد علاقه من
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: crimper (n.)
مشتقات: crimper (n.)
• (1) تعریف: the act or result of crimping.
• (2) تعریف: (usu. pl.) tight waves or curls in the hair.
• مشابه: kink
• مشابه: kink
• (3) تعریف: an obstruction or hindrance.
• مشابه: kink
• مشابه: kink
- The economic decline put a crimp in his living style.
[ترجمه گوگل] سقوط اقتصادی سبک زندگی او را کاهش داد
[ترجمه ترگمان] کاهش اقتصادی باعث ایجاد a در سبک زندگی او شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کاهش اقتصادی باعث ایجاد a در سبک زندگی او شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید