crimp

/ˈkrɪmp//krɪmp/

معنی: مانع، گول، چین، جعد موی، پیچش وانقباض عضلهدرخواب، چروکیدن، اغوا کردن، چین چین و مو جدار کردن
معانی دیگر: (گیسو و غیره) فرفری کردن، مجعد کردن، شکنج دار کردن، چین دار کردن، چروکدار کردن، موج انداختن، موجدار کردن، (به ویژه گوشت ماهی) کاردی کردن، (کفاشی - چرم رویی کفش را) قالب گیری کردن و به شکل دلخواه درآوردن، (عامیانه) جلوگیری کردن، مخل شدن، مانع شدن (بیشتر به صورت: put a crimp in)، چین و شکن، موجداری، (لباس) چین، مچالگی، کسی که به زور یا تزویر افراد را به خدمت نظام یا نیروی دریایی در می آورد، طره، پیچش وانقبا­ عضله درخواب

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: crimps, crimping, crimped
(1) تعریف: to press into small, regular folds or waves; corrugate.
مشابه: ridge

(2) تعریف: to shape (leather) by bending.

(3) تعریف: to press (hair) into tight curls or waves.

(4) تعریف: to obstruct or hamper.

- Her lack of interest crimped my enthusiasm.
[ترجمه گوگل] عدم علاقه او اشتیاق من را کاهش داد
[ترجمه ترگمان] نداشتن علاقه او در مورد علاقه من
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: crimper (n.)
(1) تعریف: the act or result of crimping.

(2) تعریف: (usu. pl.) tight waves or curls in the hair.
مشابه: kink

(3) تعریف: an obstruction or hindrance.
مشابه: kink

- The economic decline put a crimp in his living style.
[ترجمه گوگل] سقوط اقتصادی سبک زندگی او را کاهش داد
[ترجمه ترگمان] کاهش اقتصادی باعث ایجاد a در سبک زندگی او شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. Crimp the edges to seal them tightly.
[ترجمه گوگل]لبه ها را منقبض کنید تا محکم ببندند
[ترجمه ترگمان]لبه های آن را محکم نگه دارید تا آن ها را محکم ببندید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Use a hot iron to crimp the edges.
[ترجمه گوگل]از اتوی داغ برای چین دادن لبه ها استفاده کنید
[ترجمه ترگمان]از یک آهن داغ برای چین دار کردن لبه ها استفاده کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Trim off excess dough and attractively crimp edges along pan rim.
[ترجمه گوگل]خمیر اضافی را جدا کنید و لبه های آن را در امتداد لبه تابه به طرز جذابی چین دهید
[ترجمه ترگمان]تریم بیش از حد خمیر اضافی و به گونه ای که لبه crimp در امتداد لبه pan قرار داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Beauty salons crimp and curl shining hair with a fall like silk into shapeless frizz.
[ترجمه گوگل]سالن‌های زیبایی موهای درخشان را با ریزش ابریشم به حالت وز و بی‌شکل فر می‌کنند
[ترجمه ترگمان]محافل زیبایی که مثل ابریشم مچاله شده بودند و مثل ابریشم مچاله شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. And higher rates also tend to crimp corporate profits, by raising the cost of borrowing.
[ترجمه گوگل]و نرخ های بالاتر نیز با افزایش هزینه استقراض، سود شرکت را کاهش می دهد
[ترجمه ترگمان]و نرخ های بالاتر هم چنین تمایل دارند تا سوده ای شرکتی را با افزایش هزینه قرض کردن ایجاد کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Then, you would crimp the blasting cap on to the time fuse.
[ترجمه گوگل]سپس، درپوش انفجار را روی فیوز زمان قرار می دهید
[ترجمه ترگمان] پس، تو هم کلاه blasting رو به موقع فیوز وصل می کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The crimp principle and shaping process of three - dimensional hollow staple fibres were introduced.
[ترجمه گوگل]اصل چین و فرآیند شکل دهی الیاف منگنه توخالی سه بعدی معرفی شد
[ترجمه ترگمان]ساختار crimp و شکل دهی جریان الیاف بلند سه بعدی معرفی شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A medium-sized cylindrical connector featuring quick bayonet coupling, crimp, solder, or printed circuit board termination. It offers seven mounting styles and ten shell sizes.
[ترجمه گوگل]یک کانکتور استوانه ای با اندازه متوسط ​​که دارای جفت سریع سرنیزه، چین، لحیم کاری، یا پایان برد مدار چاپی است هفت سبک نصب و ده اندازه پوسته را ارائه می دهد
[ترجمه ترگمان]یک رابط استوانه ای به اندازه متوسط که شامل تزویج سریع سر نیزه، crimp، لحیم یا termination بورد مدار چاپی است آن هفت سبک سوار و ۱۰ اندازه پوسته را ارایه می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Draw of body shell, crimp in foot fall, Unable diction, get feel painful to nothing slack transpierce psychical !
[ترجمه گوگل]رسم پوسته بدن، چین خوردگی در افتادن پا، ناتوان از دیکشن، احساس دردناک شدن به هیچ چیز شل و روان ترنسپیرسس!
[ترجمه ترگمان]کشیدن پوست بدن، crimp در افتادن پا، توانایی بیان، درک نکردن از هیچ چیز سستی روانی و روانی را احساس کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. In a study needled felts, crimp was found to be a very influential factor.
[ترجمه گوگل]در یک مطالعه نمدهای سوزنی، چین خوردگی یک عامل بسیار تأثیرگذار بود
[ترجمه ترگمان]در مطالعه ای که توسط needled felts انجام شد، crimp یک فاکتور بسیار موثر یافت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The product incorporates a single gender crimp contact design which eliminates the need for inventory and processing of male and female contacts.
[ترجمه گوگل]این محصول دارای یک طراحی تماسی با جنس تک جنسیت است که نیاز به موجودی و پردازش تماس‌های مرد و زن را از بین می‌برد
[ترجمه ترگمان]این محصول شامل یک طرح ارتباط مانع جنس یا جنسیت است که نیاز به موجودی و پردازش ارتباطات مرد و مرد را از بین می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. From the tiniest crimp bead to toggle clasps to chandelier earrings, we've got everything you need!
[ترجمه گوگل]از ریزترین مهره‌های چین دار گرفته تا گیره‌ها تا گوشواره‌های لوستر، ما همه چیزهایی را داریم که شما نیاز دارید!
[ترجمه ترگمان]از آن مهره توری برای چفت کردن گوشواره های چلچراغ، هر چیزی را که لازم داشته باشید بدست آوردیم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Travel can put a crimp in a good night's sleep, but the road-weary can try some measures to fight fatigue.
[ترجمه گوگل]سفر می‌تواند باعث ایجاد یک خواب راحت در شب شود، اما افراد خسته از جاده می‌توانند اقداماتی را برای مبارزه با خستگی امتحان کنند
[ترجمه ترگمان]مسافرت می تواند مانع خواب یک شب خوب شود، اما خسته از جاده می تواند اقداماتی را برای مبارزه با خستگی انجام دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. This paper deals with a method of stabihzing Crimp of goat hair.
[ترجمه گوگل]این مقاله به روشی برای خنثی کردن کرامپ موی بز می پردازد
[ترجمه ترگمان]این مقاله با روشی از stabihzing Crimp موی بز سر و کار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مانع (اسم)
stay, bar, hitch, let, shackle, fetter, dyke, dike, balk, hindrance, obstacle, barrier, impediment, hurdle, embargo, barricade, bamboo curtain, hedge, handicap, curtain, blockage, setback, drawback, snag, massif, crimp, lock, encumbrance, hindering, holdback, stumbling block

گول (اسم)
illusion, cheat, deception, jape, bilk, gull, cajolement, cajolery, humbug, crimp

چین (اسم)
flexure, offset, fold, fringe, frill, crispiness, chitlings, crease, wrinkle, fluting, crimp, chitlins, chitterlings, furbelow, lock, pucker, plication, plica, plait, tuck, pleat

جعد موی (اسم)
lock of hair, curl, crimp, ringlet

پیچش و انقباض عضله در خواب (اسم)
crimp

چروکیدن (فعل)
wrinkle, crimp

اغوا کردن (فعل)
wile, lure, entice, seduce, crimp, tempt

چین چین و موج دار کردن (فعل)
crimp

تخصصی

[زمین شناسی] کریمپ یک نوار حاشیه ای بر روی طرف دور از دهانی یک صفحه در یک عنصر کنودونت که بیانگر ناحیه ای است که توسط آخرین لاملای پیوسته به عنصر پوشیده شده است.
[نساجی] فر زدن - مجعد کردن - چین خوردگی - فر و موج - چین و چروک
[پلیمر] موج و فر، چین و شکن

انگلیسی به انگلیسی

• frill; corrugate; mold into shape; make wavy; inhibit
tight hair wave or curl; act of folding or other action that crimps something; hindrance, person or something that hinders or otherwise interferes with somebody or something else; crease or fold which is made by pinching together two edges (i.e.: fabric or pastry)
if you crimp a piece of fabric or pastry, you make small folds along its edges.
if you crimp your hair, you style it into tight curls or waves, usually by using heated tongs.

پیشنهاد کاربران

she crimped the edge of the pie"
چین کوچک زدن
( در برق و الکترونیک ) فشرده کردن و پرس کردن فیش در سر سیم برق

بپرس