criminal

/ˈkrɪmənl̩//ˈkrɪmɪnl̩/

معنی: جانی، مقصر، بزهکار، جنایت کار، خاطی، گناهکار، جنایی، کیفری
معانی دیگر: جرمی، بزهی، وابسته به تبهکاری یا آدمکشی، مجرم، تبهکار، محکوم، (عامیانه) قابل تاسف، حیف، دریغ، وابسته به دادرسی جزایی یا جنایی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: of, pertaining to, or having the nature of crime, esp. as opposed to civil violations.
مترادف: illegal, illegitimate, illicit, lawbreaking, unlawful
متضاد: lawful, legal
مشابه: felonious, lawless, outlawed

- criminal charges
[ترجمه گوگل] اتهامات جنایی
[ترجمه ترگمان] اتهامات کیفری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- criminal acts
[ترجمه گوگل] اعمال مجرمانه
[ترجمه ترگمان] اقدامات جنایی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: guilty of crime.
مترادف: blameworthy, culpable, guilty
متضاد: innocent, lawful
مشابه: felonious
اسم ( noun )
مشتقات: criminally (adv.)
• : تعریف: one who is guilty of a crime or crimes.
مترادف: convict, felon, outlaw
مشابه: crook, culprit, desperado, gangster, hoodlum, lawbreaker, malfeasant, mobster, offender, thug, transgressor, wrongdoer

جمله های نمونه

1. criminal conversation
(حقوق) رابطه ی نامشروع جنسی،خیانت در ازدواج

2. criminal court
دادگاه جنایی

3. criminal investigation
بازجویی (یا بررسی) جنایی (یا کیفری)

4. criminal prosecution
تعقیب جزایی،پیگرد جزایی

5. a criminal act
عمل جنایی

6. a criminal bent
گرایش به جنایت

7. a criminal record
سابقه ی جنایی

8. a criminal suit
دادخواهی جنایی

9. the criminal elements in a society
عوامل جنایتکار یک جامعه

10. the criminal gave the judge a glare
آن تبهکار به قاضی چشم زهره رفت.

11. the criminal molested a child in the washroom of a movie house
جنایتکار در مستراح سینما کودکی را مورد تجاوز قرار داد.

12. the criminal redeemed himself by saving a drowning child
آن تبهکار با نجات دادن کودک مغروق خود را مقرب کرد.

13. the criminal signed the confession
بزهکار اقرار نامه را امضا کرد.

14. the criminal was consigned to jail
تبهکاران تحویل زندان شدند.

15. a common criminal
جانی رسوا

16. a desperate criminal
بزهکار از جان گذشته

17. a hardened criminal
جنایتکار اصلاح ناپذیر

18. a violent criminal
یک جنایتکار خشن

19. an incorrigible criminal
تبهکار اصلاح نشدنی

20. an unregenerate criminal
تبهکار ناپشیمان (از اعمال خود)

21. he and his criminal bedfellows
او و هم عهدهای جنایتکارش

22. he and his criminal confederates
او و همدستان بزهکارش

23. the brand of criminal activity
بدنامی (ناشی از) اعمال تبهکارانه

24. to let a criminal go lightly
تبهکاری را با تنبیه کم آزاد کردن

25. to seize a criminal suspect
متهم به جرم را دستگیر کردن

26. he is a professional criminal
او یک جنایتکار حرفه ای است.

27. heroin addiction nourishes other criminal activities
اعتیاد به هرویین به شیوع فعالیت های تبهکارانه کمک می کند.

28. his refusal to help is criminal
خودداری او از کمک تاسف آور است.

29. the twisted mind of a criminal
فکر منحرف یک آدم تبهکار

30. i had no stomach for meeting a criminal
میلی به ملاقات با یک تبهکار نداشتم.

31. you are not in his league, he is a professional criminal
تو از طبقه ی او نیستی،او تبهکار حرفه ای است.

مترادف ها

جانی (اسم)
convict, bane, criminal, felon, highbinder, malefactor

مقصر (اسم)
criminal, delinquent, culprit

بزهکار (اسم)
criminal, felon, sinner

جنایت کار (اسم)
criminal, felon, malefactor, jailbird, desperado

خاطی (اسم)
trespasser, criminal, delinquent

گناهکار (صفت)
transgressive, wicked, peccant, criminal, blameworthy, guilty, sinful, unregenerate, unrighteous, unregenerated

جنایی (صفت)
criminal

کیفری (صفت)
criminal, penal, retributive

تخصصی

[بهداشت] جنایی - بزهکار - جنایتکار
[حقوق] مجرم، تبهکار، جانی، جنایتکار، کیفری، جنایی

انگلیسی به انگلیسی

• person who has committed a crime
illegal, against the law, felonious
a criminal is a person who has committed a crime.
something that is criminal is connected with crime.
criminal also means morally wrong.

پیشنهاد کاربران

1. مجرم. بزهکار 2. جانی. جنایت کار 3. کیفری. جزایی. جنایی 4. خلاف قانون 5. جنایت کارانه 6. شرم اور. ننگین. خلاف اخلاق
مثال:
a convicted criminal
یک جانی محکوم / یک مجرم محکوم
criminal conduct
...
[مشاهده متن کامل]

رفتار خلاف قانون / رفتار جنایی
a criminal waste of taxpayer's money
یک اتلافِ پولِ مالیات دهنده ی شرم آور

جنایتکار
مثال: The police arrested the criminal after a long investigation.
پلیس پس از یک مدت طولانی تحقیق، جنایتکار را دستگیر کرد.
A person who has committed crime
اگر اسم ( n ) باشه ، به معنی جانی و مجرم هست
اگر صفت باشه ، ( adj ) معنی جنایی میده
criminal case : پرونده جنایی
criminal record : سابقه جنایی
قانون گریز
قانون گریزانه
خلافکار
A criminal is someone who breaks the law and
engages in illegal activities
مجرم کسی است که قانون را زیر پا می گذارد و به فعالیت غیرقانونی می پردازد
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : criminalize
✅️ اسم ( noun ) : crime / criminal / criminality / criminalization / criminology / criminologist
✅️ صفت ( adjective ) : criminal / criminological
✅️ قید ( adverb ) : criminally
You were brought here to discuss 105 federal criminal charges against you.
شما رو به اینجا آوردیم تا درمورد۱۰۵فقره اتهام جنایی فدرال علیه شما صحبت کنیم.
قاتل

مجرم، جنایت کار
مستوجب کیفر
Person who breaks the law
قاتل که با killer هم شناخته می شود، کسی که متهم به انجام کار یا جنایتی است
جنایی , بزهکار , جنایتکار , جانی , گناهکار
کهنه تبهکار : old crimnal ( مربوط به نمایشنامه رومئو و ژولیت شکسپیر )
مجرم
جزایی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس