فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: crazes, crazing, crazed
حالات: crazes, crazing, crazed
• (1) تعریف: to cause insanity in; derange.
• مشابه: frenzy, madden
• مشابه: frenzy, madden
- The explosions of gunfire crazed the horse.
[ترجمه گوگل] انفجارهای تیراندازی اسب را دیوانه کرد
[ترجمه ترگمان] صدای شلیک گلوله، اسب را دیوانه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صدای شلیک گلوله، اسب را دیوانه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to produce fine cracks in the surface or finish of, as the glaze on pottery.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to go insane or become obsessed.
• (2) تعریف: to become finely cracked, as a glazed surface.
اسم ( noun )
مشتقات: crazed (adj.)
مشتقات: crazed (adj.)
• (1) تعریف: a sudden and short-lived popular enthusiasm; fad.
• مشابه: fad, rage
• مشابه: fad, rage
- a craze for silly-looking hats
[ترجمه Peter Strahm] مد شدن کلاه های مسخره ( چرت و پرت )|
[ترجمه گوگل] شوق کلاه های احمقانه[ترجمه ترگمان] احمقانه برای کلاه های احمقانه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a fine crack or network of cracks, as in a glazed surface.