فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: (of a vehicle or moving object) to strike violently (against or through something).
• مشابه: collide, plummet, plunge, slam, smash
• مشابه: collide, plummet, plunge, slam, smash
- The wrecking ball crashed through the wall.
[ترجمه پارسا تقوی] توپ خراب پر سر وصدا به دیوار برخورد کرد.|
[ترجمه منوچهر تیموری] گلوله ی توپ مخرب دیوار را خورد کرد و از دیوار رد شد.|
[ترجمه محمد مهدی زاهدپاشا] توپ خراب و پرسر و صدایی به دیوار برخورد کرد|
[ترجمه Ykarimi] گلوله مخرب توپ ازدیوار ردشده وآن را تخریب کرد|
[ترجمه طنین] توپ ویرانگر از دیوار کوبید.|
[ترجمه پارسا خرمی] توپ مخرب از دیوار رد شد.|
[ترجمه گوگل] توپ ویرانگر از دیوار کوبید[ترجمه ترگمان] صدای برخورد توپ از دیوار به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The waves crashed against the shore.
[ترجمه Mahaya_ap] امواج به ساحل برخوردند|
[ترجمه گوگل] امواج به ساحل برخورد کردند[ترجمه ترگمان] امواج به ساحل برخورد کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The car crashed into the fence.
[ترجمه غزل] ماشین به حصار برخورد کرد.|
[ترجمه گوگل] ماشین به فنس برخورد کرد[ترجمه ترگمان] اتومبیل به نرده برخورد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to break up or be destroyed through impact and with a loud commotion; smash.
• مترادف: break, dash, explode, smash
• مشابه: shatter
• مترادف: break, dash, explode, smash
• مشابه: shatter
- The airplane crashed in the mountains.
[ترجمه یاسي] هوایپما در کوه ها سقوط کرد|
[ترجمه یه عاشق واقعی] هواپیما در کوه سقوط کرد|
[ترجمه محمدحسین] هواپیما در گرو ها سقوط کرد|
[ترجمه گوگل] هواپیما در کوه سقوط کرد[ترجمه ترگمان] هواپیما در کوهستان سقوط کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to make a loud noise as if being smashed.
• مشابه: blast, clatter, explode
• مشابه: blast, clatter, explode
- Thunder crashed all around us.
[ترجمه پارسا خرمی] رعد و برق در تمام اطراف ما فرو ریخت ( برخورد کرد ) .|
[ترجمه گوگل] رعد و برق در اطراف ما فرو ریخت[ترجمه ترگمان] رعد و برق همه جا را فرا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to decline suddenly or fall, as a financial market or currency.
• متضاد: skyrocket
• مشابه: fall, plunge, topple, tumble
• متضاد: skyrocket
• مشابه: fall, plunge, topple, tumble
- Many wealthy people were ruined when the market crashed.
[ترجمه گوگل] وقتی بازار سقوط کرد بسیاری از افراد ثروتمند نابود شدند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از افراد ثروتمند وقتی بازار سقوط کرد ورشکست شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بسیاری از افراد ثروتمند وقتی بازار سقوط کرد ورشکست شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: in computing, to fail suddenly and completely, as a software program, operating system, or component of computer hardware.
- When her computer crashed, she lost all of the day's data entry.
[ترجمه ......] هنگامی که کامپیوترش از کار افتاد، تمام اطلاعات خود را از دست داد|
[ترجمه گوگل] وقتی کامپیوترش خراب شد، تمام اطلاعات ورودی روز را از دست داد[ترجمه ترگمان] وقتی کامپیوتر او سقوط کرد، او تمام اطلاعات روز را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: (slang) to sleep.
• مشابه: hit the sack, sack out, sleep
• مشابه: hit the sack, sack out, sleep
- I'm exhausted; I think I have to crash now.
[ترجمه Nasrin Eidani] خیلی خسته ام. فکر کنم باید بخوابم.|
[ترجمه پارسا خرمی] من خسته ام؛ فکر میکنم الان باید بخوابم|
[ترجمه گوگل] من خسته ام؛ فکر کنم الان باید تصادف کنم[ترجمه ترگمان] خسته ام، فکر می کنم باید همین الان تصادف کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I crashed on the couch again last night.
[ترجمه ...☆] من دیشب دوباره از روی مبل افتادم|
[ترجمه پارسا خرمی] دیشب دوباره روی مبل خوابیدم|
[ترجمه گوگل] دیشب دوباره روی مبل تصادف کردم[ترجمه ترگمان] من دیشب دوباره روی کاناپه افتادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: (slang) to stay overnight, perhaps repeatedly, in a place that is not one's own, sometimes with permission but generally without invitation.
• مشابه: lodge, stay
• مشابه: lodge, stay
- He doesn't have any money, and he's been crashing at his old girlfriend's place.
[ترجمه Farzaneh] او هیچ پولی نداده و او روی سر دوست دختر قدیمی ش خراب شده است. ( یعنی داره خونه او زندگی میکند )|
[ترجمه گوگل] او هیچ پولی ندارد و در خانه دوست دختر قدیمی اش تصادف می کند[ترجمه ترگمان] اون هیچ پولی نداره و داره خونه دوست دختر سابقش رو خراب می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: (slang) to feel intensely depressed after a drug-induced euphoria.
- I was on a great high but then I crashed.
[ترجمه Nasrin Eidani] در اوج سرخوشی بودم ( به دلیل مصرف مواد ) ولی بعدش از سرم پرید.|
[ترجمه پارسا خرمی] من در یک ارتفاع عالی بودم اما بعدش سقوط کردم|
[ترجمه گوگل] من در یک ارتفاع عالی بودم اما بعد تصادف کردم[ترجمه ترگمان] من خیلی بالا بودم ولی بعدش سقوط کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: crashes, crashing, crashed
حالات: crashes, crashing, crashed
• (1) تعریف: to destroy noisily and violently.
• مترادف: break, smash
• مشابه: dash, shatter, wreck
• مترادف: break, smash
• مشابه: dash, shatter, wreck
- He crashed his new car when he skidded on the ice.
[ترجمه Sahar] او با اتومبیل جدیدش تصادف کرد وقتی روی یخ متوقف شد|
[ترجمه ی انسان] او با ماشین جدیدش تصادف کرد زمانی که روی یخ اسکی میکرد|
[ترجمه گوگل] وقتی روی یخ سر خورد با ماشین جدیدش تصادف کرد[ترجمه ترگمان] او با اتومبیل جدیدش برخورد کرد که روی یخ متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to drive or push forcefully and noisily.
• مشابه: hurtle, plunge
• مشابه: hurtle, plunge
- They crashed their tanks through the barricades.
[ترجمه گوگل] آنها تانک های خود را از طریق سنگرها شکستند
[ترجمه ترگمان] tanks را در سنگرها فرو کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] tanks را در سنگرها فرو کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: in computing, to cause to fail suddenly and completely.
- When I tried to download the program, I crashed my computer.
[ترجمه گوگل] وقتی خواستم برنامه رو دانلود کنم کامپیوترم خراب شد
[ترجمه ترگمان] وقتی سعی کردم برنامه رو دانلود کنم، کامپیوترم رو خراب کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی سعی کردم برنامه رو دانلود کنم، کامپیوترم رو خراب کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: (informal) to gain admission to (a party or other event) without authorization.
• مشابه: break in, intrude into
• مشابه: break in, intrude into
- Some fans of the actor crashed the party.
[ترجمه گوگل] برخی از طرفداران این بازیگر جشن را به هم زدند
[ترجمه ترگمان] برخی از طرفداران این بازیگر با این حزب برخورد کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برخی از طرفداران این بازیگر با این حزب برخورد کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a noisy collapse or breakage.
• مترادف: collision, smash
• مشابه: breakup, clatter, collapse, disintegration
• مترادف: collision, smash
• مشابه: breakup, clatter, collapse, disintegration
- The crash of the shelf caused damage to many bowls and plates.
[ترجمه گوگل] سقوط قفسه باعث آسیب به بسیاری از کاسه ها و بشقاب ها شد
[ترجمه ترگمان] تصادف قفسه به چندین کاسه و بشقاب صدمه می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تصادف قفسه به چندین کاسه و بشقاب صدمه می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a noise caused by or sounding as though caused by such an occurrence.
• مترادف: clatter, racket, smash
• مشابه: blast, explosion
• مترادف: clatter, racket, smash
• مشابه: blast, explosion
- We heard the crash as the two cars collided.
[ترجمه گوگل] با برخورد دو خودرو صدای تصادف را شنیدیم
[ترجمه ترگمان] صدای برخورد دو اتومبیل به گوش ما رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صدای برخورد دو اتومبیل به گوش ما رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a destructive impact or collision, as of one or more vehicles.
• مترادف: collision, crack-up, pileup, smash, smash-up, wreck
• مشابه: foul, shock
• مترادف: collision, crack-up, pileup, smash, smash-up, wreck
• مشابه: foul, shock
- Luckily, no one was hurt in the car crash.
[ترجمه گوگل] خوشبختانه در این تصادف به کسی آسیب نرسید
[ترجمه ترگمان] خوشبختانه کسی توی تصادف ماشین آسیب ندیده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خوشبختانه کسی توی تصادف ماشین آسیب ندیده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: the sudden failure of a financial or other enterprise, or of the economy in general.
• مشابه: collapse, downfall, ruin
• مشابه: collapse, downfall, ruin
- The stock market crash ruined many investors.
[ترجمه گوگل] سقوط بازار سهام بسیاری از سرمایه گذاران را نابود کرد
[ترجمه ترگمان] سقوط بازار سهام بسیاری از سرمایه گذاران را ویران کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سقوط بازار سهام بسیاری از سرمایه گذاران را ویران کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
مشتقات: crasher (n.)
مشتقات: crasher (n.)
• : تعریف: (informal) having the purpose of accomplishing an urgent goal in a short period of time.
• مترادف: urgent
• مشابه: intensive
• مترادف: urgent
• مشابه: intensive
- The government set up a crash program to stimulate the economy.
[ترجمه محمد] دولت برای بهبود وضعیت اقتصادی، یک برنامه ضربتی و کارامد را تدارک دید.|
[ترجمه گوگل] دولت برای تحریک اقتصاد یک برنامه سقوط ایجاد کرد[ترجمه ترگمان] دولت برنامه سقوط را راه اندازی کرد تا اقتصاد را تحریک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She took a crash course in French before starting her job there.
[ترجمه محمد] وی قبل از شروع کار در آنجا، در یک دوره فشرده و کوتاه مدت ( یادگیری ) زبان فرانسه شرکت کرد.|
[ترجمه گوگل] او قبل از شروع کارش در آنجا یک دوره آموزشی فرانسوی گذراند[ترجمه ترگمان] قبل از شروع کارش به فرانسه به فرانسه سقوط کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a coarsely woven fabric made of irregular or rough yarn.