اسم ( noun )
• (1) تعریف: (sometimes pl.) a painful and debilitating contraction or spasm of any muscle of the body.
• مشابه: kink
• مشابه: kink
- She was forced to drop out of the race when she got a cramp in her thigh.
[ترجمه گوگل] او به دلیل گرفتگی در ناحیه ران خود مجبور به ترک مسابقه شد
[ترجمه ترگمان] او مجبور بود از مسابقه خارج شود که دچار گرفتگی عضله ران شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او مجبور بود از مسابقه خارج شود که دچار گرفتگی عضله ران شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He wrote until his hand was paralyzed with writer's cramp.
[ترجمه گوگل] می نوشت تا جایی که دستش از گرفتگی نویسنده فلج شد
[ترجمه ترگمان] نامه را تا وقتی که دستش از درد نویسنده فلج شد، نوشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نامه را تا وقتی که دستش از درد نویسنده فلج شد، نوشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (usu. pl.) severe abdominal pain, such as that caused by intestinal disorders or the uterine contractions occurring during labor and menstruation.
- The food poisoning caused cramps and vomiting.
[ترجمه گوگل] مسمومیت غذایی باعث گرفتگی عضلات و استفراغ شد
[ترجمه ترگمان] مسمومیت غذایی باعث گرفتگی عضلات و استفراغ می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مسمومیت غذایی باعث گرفتگی عضلات و استفراغ می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: cramps, cramping, cramped
حالات: cramps, cramping, cramped
• : تعریف: of muscle tissue, to contract suddenly, involuntarily, and usu. painfully.
- As he was running, his calf muscle cramped.
[ترجمه گوگل] در حالی که داشت می دوید، عضله ساق پاش گرفت
[ترجمه ترگمان] همان طور که می دوید، ماهیچه های ساق پاهایش به هم فشرده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همان طور که می دوید، ماهیچه های ساق پاهایش به هم فشرده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a device for holding or clamping buildings materials together, consisting of a bar with fixed or adjustable arms at each end.
• (2) تعریف: something that restrains or prevents freedom of function.
• مشابه: clog, trammel
• مشابه: clog, trammel
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cramps, cramping, cramped
حالات: cramps, cramping, cramped
• (1) تعریف: to restrict the freedom of by closely confining.
• مشابه: bind, pinch
• مشابه: bind, pinch
- The school's strict regulations cramped his social life.
[ترجمه گوگل] مقررات سختگیرانه مدرسه زندگی اجتماعی او را محدود کرده بود
[ترجمه ترگمان] مقررات سختگیرانه مدرسه زندگی اجتماعی او را محدود کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مقررات سختگیرانه مدرسه زندگی اجتماعی او را محدود کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to hold (various parts) in place with a cramp.
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: confined or tightly restricted.
• (2) تعریف: illegible, as handwriting that is tightly compressed.