فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: crackles, crackling, crackled
حالات: crackles, crackling, crackled
• (1) تعریف: to make a series of small snapping noises.
- The flames crackled softly.
[ترجمه گوگل] شعله ها به آرامی می ترقیدند
[ترجمه ترگمان] شعله ها به آرامی ترق و تروق می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شعله ها به آرامی ترق و تروق می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to produce a pattern of thin cracks on a surface, as thin ice or glass, or esp. as a ceramic glaze.
- The lacquer finish crackled with age.
[ترجمه گوگل] روکش لاک با افزایش سن ترک خورد
[ترجمه ترگمان] لاک و لاک با این سن و سال ترق و تروق می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] لاک و لاک با این سن و سال ترق و تروق می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to exhibit liveliness, quick-wittedness, or the like.
- Her conversation crackles with sharp retorts.
[ترجمه گوگل] مکالمه او با پاسخ های تند ترق می خورد
[ترجمه ترگمان] مکالمه او با پاسخ تند و تیز ترق و تروق می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مکالمه او با پاسخ تند و تیز ترق و تروق می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to cause something to make a crackling sound.
- He crackled the thin plastic sheet by shaking it.
[ترجمه گوگل] ورق پلاستیکی نازک را با تکان دادن آن ترکید
[ترجمه ترگمان] با تکان دادن آن ملحفه نازک پلاستیکی را زیر و رو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با تکان دادن آن ملحفه نازک پلاستیکی را زیر و رو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause to become covered with fine cracks, even to the point of breaking.
• مشابه: crack
• مشابه: crack
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the action or process of crackling.
• (2) تعریف: the sound of crackling.
• مشابه: crack
• مشابه: crack
• (3) تعریف: a pattern of fine cracks, as in certain ceramic glazes.
• (4) تعریف: ceramic ware having such a glaze; crackleware.