1. court order
حکم دادگاه
2. a court jester
دلقک دربار
3. a court painter
نقاش درباری
4. county court
(امریکا) دادگاه بخش
5. don't court trouble!
پی دردسر نرو!
6. the court awarded her $1000 in recompense for the damage to her car
دادگاه بابت خسارت به اتومبیلش،غرامتی برابر با هزار دلار برای او درنظر گرفت.
7. the court dealt with five cases of armed robbery
دادگاه به پنج پرونده (مورد) سرقت مسلحانه رسیدگی کرد.
8. the court did not pass on the question of indemnity
دادگاه درباره ی موضوع غرامت،نظری نداد.
9. the court dismissed the charges
دادگاه اتهامات وارده را رد کرد.
10. the court endued him with full citizenship rights
دادگاه حقوق کامل شهروندی را به او اعطا کرد.
11. the court enjoined that he (must) pay his wife's alimony to the last penny
دادگاه حکم صادر کرد که باید تا دینار آخر نفقه ی زنش را بدهد.
12. the court found him guilty
دادگاه او را گناهکار شناخت.
13. the court found him guilty of bribery
دادگاه او را به رشوه خواری محکوم کرد.
14. the court has been in session for six hours
شش ساعت است که دادگاه مشغول کار بوده است.
15. the court is facing a backlog of cases
دادگاه با دعاوی عقب افتاده ی زیادی مواجه است.
16. the court is still sitting
جلسه ی دادگاه هنوز ادامه دارد.
17. the court ordered him to desist from putting his garbage in the street
دادگاه به او دستور داد که از قرار دادن زباله در خیابان دست بردارد.
18. the court pronounced him guilty
دادگاه او را گناهکار شناخت.
19. the court required her to pay full restitution for the damages done
دادگاه او را ملزم کرد خسارات وارده را کلاملا جبران کند.
20. the court returned the verdict of not guilty
دادگاه رای به برائت (او) داد.
21. the court ruled in his favor
دادگاه به نفع او رای داد.
22. the court subpoenaed him to appear as witness
دادگاه او را به عنوان گواه فراخواند.
23. this court is not competent to judge these offenses
این دادگاه صلاحیت رسیدگی به این جرایم را ندارد.
24. to court publicity
دنبال شهرت رفتن
25. criminal court
دادگاه جنایی
26. crown court
(انگلیس و ولز) دادگاه جنایی (که قاضی و هیئت داوران دارد)
27. hold court
1- دربار برپا کردن 2- معرکه گرفتن،مرکز توجه شدن
28. off court
در بیرون زمین بازی،در خارج
29. on court
در زمین بازی،هنگام مسابقه
30. pay court to
1- خواستگاری کردن،مهرجویی کردن،نامزد بازی کردن 2- منت کشیدن،تملق گفتن
31. tennis court
زمین تنیس
32. a basketball court
پهنه ی بسکتبال
33. a divorce court
داگاه طلاق
34. a high court
دادگاه عالی
35. a higher court can review the judgments of lower courts
دادگاه عالی تر می تواند داوری های محاکم تالی (یا پایین تر) را مورد تجدیدنظر قرار دهد.
36. a superior court
دادگاه عالی
37. a tennis court
زمین تنیس
38. a traffic court justice
قاضی دادگاه تخلفات رانندگی
39. an appellate court
دادگاه تجدید نظر
40. an indoor court
پهنه (یا زمین) سرپوشیده
41. clerk of court
منشی دادگاه
42. now the court will hear your testimony
اکنون دادگاه شهادت شما را استماع خواهد کرد.
43. the divorce court awarded the custody of both children to their mother
دادگاه طلاق،سرپرستی هر دو کودک را به مادرشان سپرد.
44. the higher court reversed that judgement
دادگاه عالی تر آن داوری را لغو کرد.
45. the international court
دادگاه بین المللی
46. the supreme court overrode the lower court's decision
دیوان عالی کشور حکم دادگاه بدوی را ملغی کرد.
47. the tennis court was edged with grass
اطراف زمین تنیس چمن کاشته بودند.
48. to hold court
بارعام دادن
49. appear in court
در دادگاه حاضر شدن
50. go to court
به دادگاه رجوع کردن،به دادگاه شکایت کردن،دادخواهی کردن
51. in one's court
1- (تنیس و بسکتبال و غیره) در نیمه ی زمین خود 2- در اختیار و کنترل شخصی
52. out of court
1- بدون مراجعه به دادگاه (و از طریق مصالحه یا کدخدا منشی) 2- کم اهمیت،ناچیز
53. he appeared in court twice
او دوبار در دادگاه حاضر شد.
54. he scorched the court with his caricatures
با کاریکاتورهای خود دربار را مورد انتقاد شدید قرار داد.
55. he witnessed in court
او در دادگاه شهادت داد.
56. one of the court retainers
یکی از ملازمان دربار
57. the execution of court judgements
اجرای احکام دادگاه
58. the tribe of court poets
دار و دسته ی شعرای درباری
59. laugh out of court
جدی نگرفتن،با تمسخر مردود شمردن
60. he was summoned to court
به دادگاه احضار شد.
61. his embassy to the court of mallekshah was not successful
سفارت او در دربار ملکشاه موفق نبود.
62. she was qualified by court order as an executor
طبق حکم دادگاه او صلاحیت قیم شدن را داشت.
63. the calendar of the court is set once every three months
برنامه ی دادگاه هر سه ماه یک بار تدوین می شود.
64. the fulsome words of court parasites
کلمات چاپلوسانه ی کاسه لیسان دربار
65. the judge recessed the court for lunch
قاضی برای ناهار به دادگاه تنفس داد.
66. the witnesses testified in court
شهود در دادگاه شهادت دادند.
67. they haled him into court
او را کشیدند به دادگاه.
68. to introduce abuses into court practices
سو استفاده را در فعالیت های دادگاه اشاعه دادن
69. laugh (someone) out of court
مفتضح کردن،از میدان بدر کردن
70. a caveat entered in a court to the proving of a will
عرضحالی که برای تعویق اجرای وصیت نامه تقدیم به دادگاه می شود