countryman

/ˈkəntrimən//ˈkʌntrɪmən/

معنی: هم میهن
معانی دیگر: هموطن، روستایی، دهاتی، دهگان (دهقان)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: countrymen
(1) تعریف: someone who lives in or was born in the same country as oneself.

(2) تعریف: someone who lives in a rural area.

جمله های نمونه

1. He lost last year's final to fellow countryman Michael Stich.
[ترجمه گوگل]او فینال سال گذشته را به هموطن خود مایکل استیچ باخت
[ترجمه ترگمان]آخرین سال آخر رو به یه مرد روستایی \"مایکل stich\" از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. I'm a countryman born and bred.
[ترجمه گوگل]من یک هموطن هستم که متولد و پرورش یافته ام
[ترجمه ترگمان]من یک کشاورز به دنیا آمده ام و به دنیا آمده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He is always benevolent towards his countryman.
[ترجمه گوگل]او همیشه نسبت به هموطن خود خیرخواه است
[ترجمه ترگمان]همیشه نسبت به countryman، خیرخواه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He had the red face of a countryman.
[ترجمه گوگل]او چهره سرخ یک هموطن را داشت
[ترجمه ترگمان]چهره سرخ یک روستایی را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Sam was a complete countryman, with a pronounced affinity with nature in all its forms.
[ترجمه گوگل]سام یک هموطن کامل بود، با طبیعت در تمام اشکال آن قرابت آشکاری داشت
[ترجمه ترگمان]سام یک روستایی کامل بود، با خلق و خوی طبیعی که با طبیعت آمیخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. A countryman by upbringing, he was always deeply uneasy in towns and cities.
[ترجمه گوگل]او که یک هموطن از طریق تربیت بود، همیشه در شهرها و شهرها به شدت ناآرام بود
[ترجمه ترگمان]روستایی با تربیت و تربیت، همیشه در شهرها و شهرهای دیگر نگران بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. These are the qualities of the countryman and the countrywoman.
[ترجمه گوگل]اینها صفات هم وطن و هم وطن است
[ترجمه ترگمان]این ها خصایص روستائی و هم ولایتی ما هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A countryman between two lawyers is just like a fish between two cats. Benjamin Franklin
[ترجمه گوگل]هموطن بین دو وکیل درست مثل ماهی بین دو گربه است بنجامین فرانکلین
[ترجمه ترگمان]یکی از روستائیان بین دو گربه، درست مثل یک ماهی بین دو گربه است بنجامین فرنکلین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He was an old countryman with a betel-ravaged mouth, the cancerous tongue sticking helplessly out like a crimson prickly pear.
[ترجمه گوگل]او پیرمردی بود که دهانش از فوفل خراب شده بود و زبان سرطانی مانند گلابی خاردار زرشکی بی اختیار بیرون زده بود
[ترجمه ترگمان]او یک روستایی پیر با دهان بازمانده بود و زبان سرطانی مانند گلابی قرمز رنگی به زمین چسبیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Roberto could soon be followed by his fellow countryman Esteban Gonzalez.
[ترجمه گوگل]روبرتو می تواند به زودی توسط هموطنش استبان گونزالس دنبال شود
[ترجمه ترگمان]به زودی روبرتو could گونزالس هم به دنبال او به راه افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Even thy enemies take pride that they're countryman.
[ترجمه گوگل]حتی دشمنانت هم از اینکه هموطن هستند به خود می بالند
[ترجمه ترگمان]حتی دشمنان تو هم از این که روستایی هستند، افتخار می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. But economy of our country countryman still stabilizes continuously development.
[ترجمه گوگل]اما اقتصاد کشور هموطن ما همچنان در حال تثبیت توسعه مداوم است
[ترجمه ترگمان]اما اقتصاد کشور ما همچنان به طور مداوم در حال تثبیت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The abidance that wants stimulative countryman economy grows, about to undertake adjustment to original industry structure.
[ترجمه گوگل]پایبندی که می خواهد اقتصاد هموطنان محرک رشد کند و در شرف تعدیل ساختار اصلی صنعت باشد
[ترجمه ترگمان]همان پیروی که می خواهد اقتصاد روستایی stimulative رشد کند، در شرف انجام تطبیق با ساختار صنعت اصلی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Agriculture is the foundation of industry and whole countryman economy.
[ترجمه گوگل]کشاورزی زیربنای صنعت و اقتصاد کل کشور است
[ترجمه ترگمان]کشاورزی پایه و اساس صنعت و اقتصاد کشور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

هم میهن (اسم)
landsman, compatriot, countryman, countrywoman, patriot

انگلیسی به انگلیسی

• man from the country; man from one's own country
your countrymen are people from your own country.

پیشنهاد کاربران

1. روستایی 2. هم وطن. هم میهن
مثال:
his gallant countrymen
هم میهن های دلیر و شجاع او

بپرس