دهاتی شهری شده؛ روستایی که ادا و اصول شهری پیدا کرده است - عبارت وصفی
Her style changed completely after moving to the capital she is country gone city
کسی که اصالت روستایی خود را از دست داده و سعی در تقلید از زندگی شهری دارد - عبارت وصفی
... [مشاهده متن کامل]
He tries too hard to fit in with his urban colleagues looking rather country gone city
چیزی که حال و هوای روستایی اش را با زرق و برق شهری عوض کرده است - عبارت وصفی
The restaurant's decor felt country gone city trying to be chic but losing its charm
از روستا به شهر آمده و تغییر کرده ( اغلب با بار معنایی منفی یا کنایه آمیز ) - عبارت وصفی
He barely visits his family back home anymore he is totally country gone city
کسی که اصالت روستایی خود را از دست داده و سعی در تقلید از زندگی شهری دارد - عبارت وصفی
... [مشاهده متن کامل]
چیزی که حال و هوای روستایی اش را با زرق و برق شهری عوض کرده است - عبارت وصفی
از روستا به شهر آمده و تغییر کرده ( اغلب با بار معنایی منفی یا کنایه آمیز ) - عبارت وصفی