اسم ( noun )
حالات: countries
حالات: countries
• (1) تعریف: a large geographic region defined by political, natural, or cultural boundaries.
• مترادف: commonwealth, land
• مشابه: domain, government, kingdom, nation, nation-state, power, realm, sovereignty, state
• مترادف: commonwealth, land
• مشابه: domain, government, kingdom, nation, nation-state, power, realm, sovereignty, state
- France is a country in Europe.
[ترجمه ص] فرانسه کشوری در اروپا است|
[ترجمه mobina] فرانسه یک کشور اروپایی است|
[ترجمه سوفیا] کشور فرانسه در اروپا است|
[ترجمه علی] فرانسه یک کشور در اروپا هست|
[ترجمه ♡] فرانسه یک کشور در اروپا است|
[ترجمه Zeinab] فرانسه هست کشوری در اروپا|
[ترجمه گوگل] فرانسه کشوری در اروپاست[ترجمه ترگمان] فرانسه کشوری در اروپا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: land or area of land; region.
• مترادف: land, territory
• مشابه: area, district, region, soil, terrain
• مترادف: land, territory
• مشابه: area, district, region, soil, terrain
- This is beautiful country out here.
[ترجمه گوگل] اینجا کشور زیبایی است
[ترجمه ترگمان] اینجا یک کشور زیبا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اینجا یک کشور زیبا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We'll be hiking through this mountainous country to the north.
[ترجمه گوگل] ما از طریق این کشور کوهستانی به سمت شمال پیاده روی خواهیم کرد
[ترجمه ترگمان] ما از این سرزمین کوهستانی به سمت شمال حرکت می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما از این سرزمین کوهستانی به سمت شمال حرکت می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Be careful! This is rattlesnake country.
[ترجمه گوگل] مراقب باش! اینجا کشور مار زنگی است
[ترجمه ترگمان] مواظب باش! این یک مار زنگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مواظب باش! این یک مار زنگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the people of a nation or state.
• مترادف: citizenry, citizens, nation, people, population
• مشابه: commonwealth, populace, public, society
• مترادف: citizenry, citizens, nation, people, population
• مشابه: commonwealth, populace, public, society
- The whole country supported the war.
[ترجمه گوگل] تمام کشور از جنگ حمایت کردند
[ترجمه ترگمان] همه کشور از جنگ حمایت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همه کشور از جنگ حمایت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: one's land of citizenship or birth.
• مترادف: fatherland, homeland, mother country, motherland
• مشابه: home, land, nationality, nativity, roots, soil
• مترادف: fatherland, homeland, mother country, motherland
• مشابه: home, land, nationality, nativity, roots, soil
• (5) تعریف: the land surrounding towns and cities, often used for farming.
• مترادف: countryside, land, provinces
• مشابه: farmland, province
• مترادف: countryside, land, provinces
• مشابه: farmland, province
- I live in the country, where the air is clean.
[ترجمه ♤Alireza♤] من در کشوری زندگی میکنم که هوا تمیز است|
[ترجمه ترجمه خودم] من در روستا زندگی میکنم جایی که هوا تمیز است|
[ترجمه فرحناز] من در کشوری زندگی می کنم که هوای تمیزی دارد|
[ترجمه تیانا] من در کشوری زندگی می که هوا تمیز است|
[ترجمه گوگل] من در کشوری زندگی می کنم که هوا تمیز است[ترجمه ترگمان] من در کشور زندگی می کنم، جایی که هوا تمیز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید