اسم ( noun )
• (1) تعریف: a plot to prevent or counteract another plot.
• مشابه: plot
• مشابه: plot
• (2) تعریف: a minor plot, as in a literary work or play.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: counterplots, counterplotting, counterplotted
حالات: counterplots, counterplotting, counterplotted
• : تعریف: to contrive a counterplot.
- After hearing of the scheme, they counterplotted.
[ترجمه گوگل] پس از شنیدن این طرح، آنها طرح متقابل کردند
[ترجمه ترگمان] بعد از شنیدن این نقشه، آن ها از هم جدا شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از شنیدن این نقشه، آن ها از هم جدا شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to plot (some action) in order to counter another plot.