couldn't

/ˈkʊdənt//ˈkʊdnt/

مخفف: could not

جمله های نمونه

1. he couldn't escape his doom
نتوانست از سرنوشت شوم خود بگریزد.

2. he couldn't even name one african country
او نمی توانست حتی یک کشور افریقایی را نام ببرد.

3. he couldn't hide his bewilderment
نتوانست بهت خود را پنهان کند.

4. he couldn't sleep and his feverish thoughts were concentrated on tomorrow's game
خوابش نمی برد و افکار شوریده ی او متوجه مسابقه ی فردا بود.

5. he couldn't stop hiccupping
نمی توانست از سکسکه خودداری کند.

6. he couldn't wait to retire and be rid of his many responsibilities
او صبر نداشت که بازنشسته شود و از شر مسئولیت های فراوانش راحت گردد.

7. i couldn't get ahold of her by phone
با تلفن نتوانستم او را گیر بیاورم.

8. i couldn't get my meaning through to him
نتوانستم مقصود خود را به او بفهمانم.

9. i couldn't help but laugh
نتوانستم جلو خنده ی خود را بگیرم.

10. i couldn't help but laugh
نمی توانستم از خنده خودداری کنم.

11. i couldn't help laughing
بی اختیار زدم زیر خنده (نتوانستم از خنده خودداری کنم).

12. i couldn't keep from laughing
نمی توانستم از خنده خودداری کنم.

13. i couldn't see any skin broken
پوستش پارگی نشان نمی داد.

14. i couldn't sleep at all last night
دیشب اصلا نتوانستم بخوابم.

15. i couldn't stand her little accusations!
تاب تحمل اتهامات موذیانه ی او را نداشتم !

16. i couldn't tell her face in the early morning dimness
در نور کم پگاه چهره ی او را تشخیص نمی دادم.

17. she couldn't bear her mother-in-law
یارای تحمل مادر شوهرش را نداشت.

18. we couldn't even send a cable without government authorization
بدون اجازه ی دولت حتی نمی توانستیم تلگراف بفرستیم.

19. we couldn't help but surrender
چاره ای جز تسلیم شدن نداشتیم.

20. as they couldn't get along, they decided to separate amicably
چون با هم نمی ساختند تصمیم گرفتند با صلح و صفا از هم جدا شوند.

21. since he couldn't come, he sent a substitute
چون خودش نمی توانست بیاید یک نفر را به جای خودش فرستاد.

22. since he couldn't sew all the clothes which had been ordered, he farmed them out to smaller shops
چون توانایی دوختن همه ی لباس های سفارش شده را نداشت دوخت آنها را به دکان های کوچک تر مقاطعه داد.

23. since they couldn't have children of their own, they adopted a homeless child
چون بچه دار نمی شدند یک بچه بی خانمان را به فرزندی خود پذیرفتند.

24. the thieves couldn't shift any of the stolen radios
دزدان نتوانستند هیچکدام از رادیوهای مسروقه را آب کنند.

25. illiterate people who couldn't even sign their names
مردم بی سوادی که نمی توانستند حتی نام خود را امضا کنند

26. l listened but couldn't hear him well
گوش فرا دادم ولی نتوانستم صدای او را خوب بشنوم.

27. the t. v. crews couldn't film at night
کارکنان تلویزیون نمی توانستند در شب فیلم برداری کنند.

28. he knotted the string and couldn't untie it
او ریسمان را گوراند و نتوانست آن را باز کند.

29. she caught a chill and couldn't go
زکام شد و نتوانست برود.

30. tall as he was he couldn't reach the ceiling
با وجود آنکه قد بلند بود دستش به طاق نمی رسید.

31. i was so angry that i couldn't contain myself
آنقدر عصبانی شده بودم که نتوانستم جلو خودم را بگیرم.

32. i was so fatigued that i couldn't stand up
آنقدر خسته شده بودم که نمی توانستم بایستم.

33. he bought so many books that he couldn't carry them
او آن قدر کتاب خرید که نمی توانست آنها را حمل کند.

34. he was one of the judges who couldn't be bought
او یکی از قضاتی بود که نمی شد او را با پول خرید.

35. i loathed the plane highjackers but i couldn't do anything about it
من از آن هواپیما ربایان منزجر بودم ولی نمی توانستم هیچ کاری بکنم.

36. i raked about in the files but couldn't find the photograph
پرونده ها را زیر و رو کردم ولی نتوانستم آن عکس را پیدا کنم.

37. i ransacked all the drawers and still couldn't find my passport
همه ی کشوها را زیر و رو کردم ولی پاسپورتم را پیدا نکردم.

38. the box was so heavy that i couldn't even shift it an inch
جعبه آنقدر سنگین بود که حتی نتوانستم آنرا یک اینچ حرکت بدهم.

39. the food was devilish; i for one couldn't eat it
خوراک افتضاح بود; من که نتوانستم بخورم.

40. the radio message was so garbled, i couldn't understand it at all
پیام رادیویی آنقدر در هم و برهم بود که اصلا آن را نفهمیدم.

41. i think he took the money but i couldn't swear to it
فکر می کنم او پول را برداشت ولی صددرصد مطمئن نیستم.

42. the children made such a racket that i couldn't sleep
بچه ها آنقدر سر و صدا کردند که نتوانستم بخوابم.

43. he tinkered with the radio all day but still couldn't fix it!
تمام روز به رادیو ور رفت ولی نتوانست آنرا درست کند!

44. when i wanted to introduce him, i blacked out and couldn't give his name
وقتی خواستم او را معرفی کنم حافظه ام مختل شد و نتوانستم اسمش را بگویم.

انگلیسی به انگلیسی

• used to express the fact that one is unable or unwilling to do something; used to express the impossibility of an occurrence

پیشنهاد کاربران

Mehran couldn't figure out what the teacher was talking about.
نتوانستم
نا موفق بودن
گل سرسبدخانه نتوانستن
نتوانستن
نمیشه
نتوانست

بپرس