توجه داشته باشید که همیشه "توانستن" معادل طبیعی و مناسبی در زبان فارسی نیست. معادل های فارسی در حالت های مختلف:
توانستن مطمئن بودن: شک/تردید نکردن، سرسوزنی شک نداشتن، مطمئن بودن و. . . ( "سرسوزنی شک نداشته باشید که من رازدارم"؛ نه این که "می توانید مطمئن باشید که من رازدارم" )
... [مشاهده متن کامل]
توانستن آرام گرفتن/ماندن: آرام وقرار نداشتن، سر جای خود بند نبودن و. . . ( "آرام وقرار نداشت"؛ نه این که "نمی توانست آرام بگیرد" )
نتوانستن باور کردن: باور کسی نشدن، باور نکردن، در مخیله ی کسی نگنجیدن و. . . ( "باورم نمی شد که رفتی"؛ نه این که "نمی توانستم باور کنم که رفتی" )
نتوانستن تصور کردن: تصور نکردن، در مخیله ی کسی نگنجیدن، ندانستن، روح کسی خبر نداشتن و. . . ( "تصور نمی کردم کسی این قدر جسور باشد"؛ نه این که "نمی توانستم تصور کنم کسی این قدر جسور باشد" )
نتوانستن خود را راضی کردن: باور کسی نشدن، خیلی ناراحت بودن، با خود کنار نیامدن، دل کسی نیامدن، میل کسی نکشیدن، دل کسی رضا ندادن، دوست نداشتن و. . . ( "دلم نمی آمد بروم"؛ نه این که "نمی توانستم خودم را راضی کنم که بروم" )
برگرفته از کتاب "ترجمه به زبان پدری"، نوشته ی نیما سرلک، نشر فرمهر، ۱۴۰۴
توانستن مطمئن بودن: شک/تردید نکردن، سرسوزنی شک نداشتن، مطمئن بودن و. . . ( "سرسوزنی شک نداشته باشید که من رازدارم"؛ نه این که "می توانید مطمئن باشید که من رازدارم" )
... [مشاهده متن کامل]
توانستن آرام گرفتن/ماندن: آرام وقرار نداشتن، سر جای خود بند نبودن و. . . ( "آرام وقرار نداشت"؛ نه این که "نمی توانست آرام بگیرد" )
نتوانستن باور کردن: باور کسی نشدن، باور نکردن، در مخیله ی کسی نگنجیدن و. . . ( "باورم نمی شد که رفتی"؛ نه این که "نمی توانستم باور کنم که رفتی" )
نتوانستن تصور کردن: تصور نکردن، در مخیله ی کسی نگنجیدن، ندانستن، روح کسی خبر نداشتن و. . . ( "تصور نمی کردم کسی این قدر جسور باشد"؛ نه این که "نمی توانستم تصور کنم کسی این قدر جسور باشد" )
نتوانستن خود را راضی کردن: باور کسی نشدن، خیلی ناراحت بودن، با خود کنار نیامدن، دل کسی نیامدن، میل کسی نکشیدن، دل کسی رضا ندادن، دوست نداشتن و. . . ( "دلم نمی آمد بروم"؛ نه این که "نمی توانستم خودم را راضی کنم که بروم" )
برگرفته از کتاب "ترجمه به زبان پدری"، نوشته ی نیما سرلک، نشر فرمهر، ۱۴۰۴
نتوانست