معنی: نیمکت، مسند، تخت، خوابانیدن، در لفافه قرار دادن، خزیدنمعانی دیگر: کاناپه، نیمکت (نرم و کوسن دار)، گاس، (sofa و divan هم می گویند)، (در اتاق معاینه و غیره) تخت، خواباندن، بر تخت یا بستر قرار دادن، (روی کاناپه) غنودن، لم دادن، آرمیدن، لمیدن، (به طرز خاصی) بیان کردن، ادا کردن، (انگلیس - عامیانه) روان درمانی، (شعر قدیم) بستر، تختخواب، (مهجور) کنام، لانه، (نقاشی) بطانه، زیرکار، رنگ اول، پایین آوردن (به ویژه فرو آوردن نیزه و سرنیزه و غیره به منظور حمله)، (قدیمی) لایه لایه کردن، میان دو لایه گذاشتن، (مهجور) پنهان کردن، (آبجو سازی) دانه های جو را برای تسریع جوانه زنی به صورت لایه ی نازک پخش کردن، (جراحی) آب مروارید را در آوردن (از طریق کنار زدن عدسی چشم با سوزن ویژه)، (جانور) پنهان شدن (به منظور حمله)، خف کردن، انباشته شدن (مانند برگ های در حال پوسیدگی)
• : تعریف: a large piece of upholstered furniture with a back and usu. with arms, on which several people can sit or one can lie; sofa. • مترادف: settee, sofa • مشابه: davenport, daybed, divan, lounge, love seat, ottoman
فعل گذرا ( transitive verb )حالات: couches, couching, couched
• : تعریف: to express verbally in a certain fashion.
- She couched her criticism in flattering language.
[ترجمه گوگل] او انتقاد خود را با زبانی تملق آمیز بیان کرد [ترجمه ترگمان] انتقاد او را با زبان تملق آمیزی زمزمه کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1)تعریف: to lie or recline. • مترادف: lie, recline • مشابه: loll, lounge, rest
• (2)تعریف: to hide or conceal oneself as for the purpose of an ambush. • مترادف: lie in wait, lurk • مشابه: hide, skulk
جمله های نمونه
1. on the couch
(عامیانه) تحت درمان روانی
2. she tried to couch the bad news in soothing terms
کوشید که خبر بد را به طرز تسکین آمیزی بیان کند.
3. please lie on this couch
لطفا روی این تخت دراز بکشید.
4. he lay down on the psychiatrist's couch and closed his eyes
او روی نیمکت روان پزشک دراز کشید و چشمانش را بست.
5. three of the guests were sitting on the couch
سه نفر از میهمانان روی کاناپه نشسته بودند.
6. I bedded down on the couch for the night.
[ترجمه 💅🏻] من شب روی کاناپه می خوابم
|
[ترجمه گوگل]شب را روی مبل خوابیدم [ترجمه ترگمان]من شب روی کاناپه خوابیدم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. After lunch he reposed on the couch.
[ترجمه گوگل]بعد از ناهار روی کاناپه دراز کشید [ترجمه ترگمان]بعد از ناهار روی کاناپه دراز کشید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. The sick child was lying on the couch.
[ترجمه گوگل]کودک بیمار روی کاناپه دراز کشیده بود [ترجمه ترگمان]کودک بیمار روی کاناپه دراز کشیده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Lie down on the couch if you're feeling ill.
[ترجمه گوگل]اگر احساس بیماری می کنید روی کاناپه دراز بکشید [ترجمه ترگمان]اگه احساس بدی داشته باشی روی کاناپه دراز بکش [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Tom offered to sleep on the couch.
[ترجمه گوگل]تام پیشنهاد داد روی مبل بخوابد [ترجمه ترگمان]تام پیشنهاد کرد روی کاناپه بخوابد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. The patient lay on the couch, bare to the waist.
[ترجمه ن.م۱۳۸۵] بیمار روی کاناپه دراز کشیده بود و کمرش را میمالید
|
[ترجمه گوگل]بیمار روی کاناپه دراز کشید و تا کمر برهنه بود [ترجمه ترگمان]بیمار روی کاناپه دراز کشیده بود و تا کمر لخت بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. I'm just going to stretch out on the couch for ten minutes.
[ترجمه امیر] میخام برم ده دقیقه روی تخت دراز بکشم
|
[ترجمه گوگل]من فقط ده دقیقه روی مبل دراز می کشم [ترجمه ترگمان]من فقط تا ده دقیقه دیگه روی کاناپه دراز می کشم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. He's turned into a real couch potato since he subscribed to the sports channel.
[ترجمه گوگل]او از زمانی که در کانال ورزشی مشترک شد به یک سیب زمینی کاناپه واقعی تبدیل شده است [ترجمه ترگمان]او از زمانی که به این کانال ورزشی تعلق داشت تبدیل به یک سیب زمینی شیرین شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Ann stretched across the couch and grabbed the phone.
[ترجمه گوگل]آن روی مبل دراز شد و گوشی را گرفت [ترجمه ترگمان]ان آن روی کاناپه افتاد و گوشی را برداشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. He slid off the couch and walked over to me.
[ترجمه گوگل]از روی مبل سر خورد و به سمتم رفت [ترجمه ترگمان]از روی کاناپه بلند شد و به طرف من آمد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
16. She sank onto the yielding cushions of the couch.
[ترجمه گوگل]او بر روی بالشتک های متحرک کاناپه فرو رفت [ترجمه ترگمان]او روی بالش های نرم کاناپه فرو رفت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
17. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید! [ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید! [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• long upholstered seat; bed, place for resting; animal's lair; board on which paper pulp is dried (papermaking) recline; lower; ambush; express, put into words; transfer to a couch (papermaking) a couch is a long, soft piece of furniture for sitting or lying on. if a statement is couched in a particular style of language, it is expressed in that language; a formal use.
پیشنهاد کاربران
مبل مثال: She sat on the couch and watched TV. او روی مبل نشست و تلویزیون تماشا کرد.
کلمه couch از کلمه فرانسوی coucher به معنای به رختخواب رفتن یا دراز کشیدن گرفته شده و در قدیم به معنی مبلی بوده که دسته نداشته و بیشتر برای استراحت کردن بوده ولی امروزه couch و sofa به جای همدیگه استفاده میشن مخصوصا در آمریکا و تفاوت چندانی ندارند و به معنای مبل یا کاناپه هستند.
Sofa:مبل Couch:کاناپه
couch 2 ( n ) =a long piece of furniture like a bed, especially in a doctor's office, e. g. on the psychiatrist's couch.
couch 1 ( n ) ( kaʊtʃ ) =a long comfortable seat for two or more people to sit on
to express something in a particular way, esp. in order not to upset or anger the person addressed بیان کردن چیزی به شیوه ای خاص، به ویژه برای اینکه فرد مخاطب را ناراحت یا عصبانی نکنید They want to couch their response in diplomatic, not threatening, terms. ... [مشاهده متن کامل]
"She couched her criticism in diplomatic language. " "He carefully couched his request to avoid sounding demanding. " "The author artfully couched his message in metaphorical language. "
مبل کاناپه جای که ما استراحت میکنیم
کاناپه یا جای خوابیدن
نهادینه کردن / نهادینه شدن
The fitting room to rent in
بیشتر اوقات معنی ( مبل ) داره ولی معنی میز هم میده🎭
He was sitting on the couch with a book when I got home
ارائه کردن/شدن
مبل ، مبل راحتی
دقت کنین این دو تا رو اشتباه نگیرین Couch : کاناپه Coach : اتوبوس
ادا کردن، به طرز خاصی بیان کردن، در لفافه قرار دادن سخن
مبل به انگلیسی:sofa
نیمکت. . . . کاناپه. . . . صندلی
it is the synonym of sofa و به معنی مبل، تخت، کاناپه است
مبل راحتی
sofa/مبل
به معنی کاناپه و مبل است . نام دیگر آن sofa است است است
these couches are really comfortable and four people can sit on them
کاناپه
a sofa a piece of upholstered furniture, usually having a back and armrests, for seating more than one person a sofa on which a patient lies while undergoing psychoanalysis or psychiatric treatment