1. cotton absorbs water
پنبه آب را جذب می کند.
2. cotton fibers
الیاف پنبه
3. cotton fields
مزارع پنبه
4. cotton seed is expressed to yield oil
پنبه دانه را می فشارند تا روغن بدهد.
5. cotton ball
وش،غوزه ی پنبه
6. cotton on (to something)
(عامیانه) بو بردن (به چیزی)
7. cotton swab
گندله ی پنبه (برای پاک کردن زخم و غیره)،پندش،پاغند
8. cotton up to (or cotton on to)
(عامیانه) خود شیرینی کردن،منت کشیدن
9. a cotton cloth of fine fabric
پارچه ی پنبه ای ریزبافت
10. a cotton magnate
تاجر عمده ی پنبه
11. a cotton shirt
پیراهن پنبه ای (کتانی)
12. combed cotton
پنبه ی شانه خورده
13. compressed cotton
پنبه ی متراکم
14. long cotton and wool staples
رشته های دراز پنبه و پشم
15. processing cotton by spinning
به عمل آوردن پنبه از راه حلاجی
16. some cotton can soak up the spilled water
قدری پنبه می تواند آب ریخته شده را جذب کند.
17. the cotton sponged up the spilled milk
پنبه شیر ریخته شده را جذب کرد.
18. spit cotton (or spit sixpences)
تشنه بودن،عطش داشتن
19. immerse the cotton in alcohol and then rub it on your finger
پنبه را کاملا در الکل فرو کن و سپس آن را روی انگشتت بمال.
20. reels of cotton
(انگلیس) قرقره های نخ پنبه ای
21. to pick cotton
پنبه زدن
22. do they grow cotton in texas, too?
در تگزاس هم پنبه می کارند؟
23. in the south, cotton was king
در جنوب (ایالات متحده) پنبه همه چیز بود.
24. this machine compresses cotton bales
این ماشین عدل پنبه را متراکم می کند.
25. this morning the cotton market was erratic
امروز صبح بازار پنبه پر نوسان بود.
26. to put a cotton pad on the wound
پد پنبه ای روی زخم گذاشتن
27. two bales of cotton
دو عدل پنبه
28. we wrestled the cotton bales onto the truck
عدل های پنبه را با زحمت به داخل کامیون کشیدیم.
29. steel is hard and cotton is soft
پولاد سخت و پنبه نرم است.
30. the camel dreams of cotton seeds. . .
شتر در خواب بیند پنبه دانه . . .
31. wrap somebody up in cotton wool
(انگلیس - عامیانه) لوس بار آوردن
32. farmers were pitching bundles of cotton into the wagon
کشاورزان بسته های پنبه را به داخل واگن می انداختند.
33. to stuff a mattress with cotton
تشک را با پنبه پر کردن
34. if you plunge a piece of cotton in water, it becomes saturated
اگر یک تکه پنبه را در آب فرو کنی اشباع می شود.
35. pari stopped her own ears with cotton
پری گوش های خودش را با پنبه بست.
36. at night his mother used to spin cotton
مادرش شب ها پنبه می ریسید.
37. the bottle-tops were stopped with wads of cotton
سر بطری ها را با گلوله هایی از پنبه بسته بودند.
38. she dabbed the wound with (a piece of) cotton
او روی زخم پنبه مالید.
39. they nest fragile products in a mass of plastic chips and cotton
آنها تولیدات زود شکن را در توده ای از پلاستیک ریزه شده و پنبه جاسازی می کنند.