cost

/ˈkɑːst//kɒst/

معنی: ارزش، هزینه، خرج، بها، قدر، ارزیدن، قیمت داشتن، ارزش داشتن
معانی دیگر: قیمت، خرج (مخارج)، هزینه داشتن، تمام شدن، (بازرگانی - معمولا با: out) هزینه ی انجام (یا تولید و غیره) را برآورد کردن، (عامیانه) گران بودن، گران تمام شدن، (حقوق - جمع) هزینه ی دادرسی (به ویژه مخارجی که باید توسط بازنده پرداخت شود)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: at all costs
(1) تعریف: the amount charged or given in payment for services or goods; price.
مترادف: charge, price
مشابه: amount, asking price, bill, carriage, expense, fee, market price, outlay, payment, rate, tab, tariff, toll, value

(2) تعریف: the expense required to make or produce something.
مترادف: expense
مشابه: outlay

- Production costs are high.
[ترجمه نیما نوظهوری] ارزش های تولید بالا است
|
[ترجمه مهراب] بهای تمام شده ( در حسابداری )
|
[ترجمه گوگل] هزینه های تولید بالاست
[ترجمه ترگمان] هزینه های تولید بالا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: loss or sacrifice.
مترادف: expense, price
متضاد: advantage
مشابه: damage, forfeit, loss, penalty, sacrifice, toll

- The cost was five years of his life.
[ترجمه اعظم لایقی] به قیمت پنج سال از زندگی اش تمام شد
|
[ترجمه .] این هزینه پنج سال از زندگیش بود
|
[ترجمه گوگل] هزینه آن پنج سال از زندگی او بود
[ترجمه ترگمان] این هزینه پنج سال از عمرش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: costs, costing, cost
(1) تعریف: to require as a price.
مترادف: fetch, go for, sell for
مشابه: amount to, sell

- The shoes cost forty dollars.
[ترجمه Diba] هزینه ی کفش ۴۰ دلار است
|
[ترجمه اعظم لایقی] قیمت کفش ها چهل دلار است
|
[ترجمه امیرحسین] هزینه ی کفش ها چهل دلار است
|
[ترجمه رزا] قیمت کفش ها ۴۰ دلار است
|
[ترجمه گوگل] قیمت کفش چهل دلار است
[ترجمه ترگمان] کفش ها چهل دلار قیمت داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to lose.
مترادف: rob of
مشابه: deprive of

- My impatience cost me my job.
[ترجمه نگار] صبوری نکردن من به قیمت از دست دادن شغلم تمام شد
|
[ترجمه گوگل] بی حوصلگی من به قیمت کارم تمام شد
[ترجمه ترگمان] ناشکیبایی من به قیمت شغلم تموم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to exact a certain price or sacrifice.

- Maintaining a sailboat really costs.
[ترجمه گوگل] نگهداری از قایق بادبانی واقعاً هزینه دارد
[ترجمه ترگمان] نگهداری یک قایق بادبانی خیلی گران است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. cost is of no consideration
هزینه مهم نیست.

2. cost overrun
فزونی هزینه

3. cost account
حساب هزینه ی تمام شده،حساب برآورد هزینه

4. cost accountant
حسابدار هزینه ی تمام شده،برآوردگر هزینه

5. cost allocation
سرشکن هزینه،تخصیص هزینه

6. cost price
قیمت تمام شده

7. depreciation cost
هزینه ی استهلاک

8. it cost him his health
به قیمت سلامتی اش تمام شد

9. it cost me absolutely nix
اصلا برایم هیچ خرج نداشت.

10. low cost
هزینه ی کم

11. net cost
هزینه ی ویژه،هزینه ی خالص

12. the cost amounts to one hundred thousand tumans
هزینه بالغ بر صدهزار تومان است.

13. the cost comes to one hundred dollars including carriage
هزینه با احتساب کرایه به صد دلار می رسد.

14. the cost has been reduced to a minimum
هزینه به کمترین حد تقلیل یافته است.

15. the cost has reached thousands of dollars
هزینه به هزاران دلار رسیده است.

16. the cost includes taxes
هزینه شامل مالیات هم می شود.

17. the cost is in the neighborhood of two million dollars
هزینه در حدود دو میلیون دلار است.

18. the cost of his success
بهای موفقیت او

19. the cost of living has gone up
هزینه ی زندگی بالا رفته است.

20. the cost of living is very dear
هزینه ی زندگی بسیار بالا است.

21. the cost of redeeming captured soldiers
هزینه ی آزاد کردن سربازان اسیر

22. the cost of repairing the house
هزینه ی تعمیر خانه

23. victory cost them dearly
پیروزی برایشان گران تمام شد

24. bank failures cost many jobs
ورشکستگی بانک ها موجب از دست رفتن شغل های زیادی شد.

25. disobedience will cost you dear
نافرمانی برایت گران تمام خواهد شد.

26. the actual cost of the trip
هزینه های واقعی سفر

27. the crash cost fifty lives
سقوط (هواپیما) به قیمت جان پنجاه نفر تمام شد.

28. the high cost of living was his daily grumble
شکایت روزمره ی او گرانی هزینه ی زندگی بود.

29. the oranges cost one tuman each
پرتقال ها دانه ای یک تومان است.

30. the total cost of this project
جمع هزینه ی این طرح

31. their party cost a fantastic amount of money
مهمانی آنها هزینه ی گزافی داشت.

32. this car cost ten thousand dollars or rather more
این ماشین ده هزار دلار یا کمی بیشتر تمام شد.

33. this radio cost me a small fortune
این رادیو را خیلی گران خریدم.

34. to do cost accounting
هزینه یابی کردن،هزینه ی تمام شده را حساب کردن

35. at all cost (or costs)
به هر قیمتی که شده

36. at any cost
به هر قیمتی که شده (در جمله های منفی)

37. charge (or cost or pay) (somebody) the earth
(انگلیس - خودمانی) بسیار گران بودن،خیلی تمام شدن

38. count the cost (of something)
تقاص پس دادن،ضرر چیزی را کشیدن،خسارت دیدن

39. to one's cost
درس عبرت،به هزینه ی کسی

40. his blunders almost cost him his life
اشتباهات احمقانه اش نزدیک بود به قیمت جانش تمام شود.

41. please charge the cost to my account
لطفا هزینه را به حسابم بگذارید.

42. shoes sold at cost in the sale
کفش هایی که در حراج به قیمت تمام شده به فروش می رفت

43. that trip will cost a fortune
آن سفر خرج زیادی خواهد داشت.

44. they (it) didn't cost much
زیاد تمام نشد.

45. this book will cost over one hundred dollars
این کتاب بیش از صد دلار تمام خواهد شد (قیمت خواهد داشت).

46. this mistake will cost you
این اشتباه برایت گران تمام خواهد شد.

47. to bear the cost
هزینه را متحمل شدن

48. to put the cost at $ 50
هزینه را 50 دلار برآورد کردن

49. to split the cost
هزینه را دانگی کردن

50. victory at any cost
پیروزی به هر قیمت

51. we estimated the cost of shipping by piggyback
ما هزینه ی حمل با دوش بری را برآورد کردیم.

52. his espousal of communism cost him dearly
هواداری او از کمونیسم برایش گران تمام شد.

53. i learned to my cost that some people can't be trusted
درس عبرتی که گرفتم این بود که به برخی مردم نمی شود اعتماد کرد.

54. she will pay the cost out of her own pocket
هزینه را از پول خودش خواهد داد.

55. the joker is the cost of machinery amortization
مشکل پیش بینی نشده،هزینه ی استهلاک ماشین آلات است.

56. the quest for gold cost him his life
دنبال طلا گشتن به قیمت جانش تمام شد.

57. his confrontation with the boss cost him his job
رو در رویی او با رئیس به قیمت شغلش تمام شد.

58. the eyedrop and its applicator cost 100 tumans
قیمت قطره ی چشم و قطره چکان آن صد تومان است.

59. i will buy it regardless of cost
بدون در نظر گرفتن قیمت آن را خواهم خرید.

60. salaries must be commensurate with the cost of living
حقوق باید با هزینه ی زندگی متناسب باشد.

61. soaring land prices contribute to the high cost of construction
قیمت فزاینده ی زمین بر هزینه ی زیاد ساختمان اثر می گذارد.

62. his nonconformity to the traditions of his society cost him dearly
ناهمرنگی او با سنت های جامعه برایش گران تمام شد.

63. i support this plan with the qualification that the cost be reduced
با این نقشه به شرطی که از هزینه ی آن کاسته شود،موافقم.

64. i admonished them that any violation of my orders would cost them dearly
به آنها گوشزد کردم که تخلف از دستوراتم برایشان گران تمام خواهد شد.

65. i had to balance the need for education against the money it cost
مجبور بودم نیاز به تحصیل را با هزینه آن مقایسه کنم.

مترادف ها

ارزش (اسم)
worthiness, value, valence, valency, avail, cost, meed, price

هزینه (اسم)
expenditure, tab, charge, cost, outgo, disbursement, expense, outlay, toll, voucher

خرج (اسم)
expenditure, charge, cost, outgo, disbursement, expense, outlay, input

بها (اسم)
value, valuation, cost, worth, price

قدر (اسم)
significance, value, valence, valency, deal, quantity, magnitude, cost, importance, esteem

ارزیدن (فعل)
cost, lie in

قیمت داشتن (فعل)
cost

ارزش داشتن (فعل)
cost

تخصصی

[حسابداری] بها ی تمام شده
[عمران و معماری] خرج
[صنعت] هزینه، بها - عبارتست از کل مبلغ لازم برای شناسایی، طراحی، ساخت، نصب، بهره برداری و نگهداری یک طرح.
[حقوق] هزینه، خرج، قیمت، بهاء
[نساجی] هزینه تولید - قیمت کالا - قیمت تمام شده کالا
[ریاضیات] بهای تمام شده، هزینه، قیمت، ارزش، بها، خرج، قیمت مایه کاری، قسمت تمام شده، مخارج

انگلیسی به انگلیسی

• price, expense
have a price, require payment; set a price
the cost of something is the amount of money needed to buy, do, or make it.
you use cost to talk about the amount of money that you have to pay for things.
the cost of achieving something is the loss, damage, or injury involved in achieving it.
if an event or mistake costs you something, you lose that thing because of it.
you say that something must be done at all costs to emphasize the importance of doing it.

پیشنهاد کاربران

معنی کلمه cost : هزینه ، چیزی که قیمتی داشته باشد.
معنی کلمه انگلیسی cost با جمله انگلیسی :
Have a price
Example 1 : Jane always calculates how much something will cost
Example 2 : This umbrella costs a lot
بهای تمام شده
Cost - هزینه های یک بار پرداخت
expenses - مخارج هزینه هایی که به صورت ماهیانه و دوره ای تکرار می شود.
هزینه
مثال: The cost of living in this city is high.
هزینه زندگی در این شهر بالاست.
به قیمت چیزی تمام شدن
هدر رفتن، از دست رفتن
هزینه
پیامد منفی داشتن
cost: ارزیدن، قیمت داشتن
costly: گران قیمت
cost: ارزیدن، قیمت داشتن
I learned to my cost.
درس عبرتی که گرفتم
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : cost
✅️ اسم ( noun ) : cost / costing / costliness
✅️ صفت ( adjective ) : costly
✅️ قید ( adverb ) : _
? What did it cost : هزینه اش چقدر شد؟ / بهاش چی بود؟
His hair : موهاش ( یعنی سخت کار و تلاش کرد )
تاوان
Coast ساحل
Cost هزینه - بها
Cast قالب ( به شکل در اوردن )
قیمت=Price
هزینه =cost
the cost to go to the amusement park is low
هزینه رفتن به شهربازی کم است
Cost plus
هزینه به علاوه ( سود )
یکی از روش های تعیین قیمت در قراردادهای بین المللی
cost
have a price
ارزش داشتن
به بهای چیزی تمام شدن
cost ( مدیریت - مدیریت پروژه )
واژه مصوب: هزینه 3
تعریف: ارزش پولی یا بهای انجام فعالیت ها و خرید تجهیزات و نصب تأسیسات پروژه
هزینه برداشتن، خرج برداشتن
از دست دادن، جان باختن
Food to 💥cost💥 less
ارزش، ارزش داشتن
آب خوردن
It costs less for you: واسه تو کمتر آب می خوره.
منجر به
cost them to lie
ارزش داشتن هم معنیش prisles هست
ارزش، هزینه، خرج، بها،
پولی که برا یه محصول یا کالایی پرداخت میکنی
هزینه، قیمت، تاوان

Cost به معنای قیمت هست یا پولیکه ما برای به دست آوردن یک چیز هزینه میکنیم
مثال جمله کتاب student book reach1
👇👇
How much does it cost to get in
_________
ترجمه دیکشنری آکسفور المتری:
...
[مشاهده متن کامل]

👇👇
cost�:the money that you have to pay for some
think: The cost of the repair was very
( بها_قیمت )

مقدار پول ، قیمت ، ارزش
ضرر
زیان
آسیب
جمله : These apples cost are 15dollars
قیمت
Have a price
کانون زبان ایران . . . ترم Reach 1
هزینه
قیمت
فعل: ارزش داشتن
قیمت داشتن
هزینه قیمت

ارزش
ارزیدن
صرف، صرف کردن پول
Have a price
هزینه ( بها )
have a price

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٥)

بپرس