فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: corresponds, corresponding, corresponded
حالات: corresponds, corresponding, corresponded
• (1) تعریف: to be in agreement or accordance; match (often followed by "with" or "to").
• مترادف: accord, agree, coincide, match, square, tally
• مشابه: cohere, comport, concur, conform, consort, coordinate, equal, mesh, parallel, resemble
• مترادف: accord, agree, coincide, match, square, tally
• مشابه: cohere, comport, concur, conform, consort, coordinate, equal, mesh, parallel, resemble
- Your story of what happened that night corresponds with your neighbor's.
[ترجمه M] داستان شما از اتفاقات شب گذشته با گفته های همسایه تان همخوانی دارد|
[ترجمه گوگل] داستان شما از اتفاقات آن شب با داستان همسایه شما مطابقت دارد[ترجمه ترگمان] داستان اتفاقی که اون شب افتاد با همسایه شما مطابقت داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to be similar in structure, position, purpose, function, or the like; be analogous or equivalent (usually followed by "to").
• مترادف: match
• مشابه: compare, correlate, relate
• مترادف: match
• مشابه: compare, correlate, relate
- His role as president corresponds to hers as prime minister.
[ترجمه گوگل] نقش او به عنوان رئیس جمهور با نقش او به عنوان نخست وزیر مطابقت دارد
[ترجمه ترگمان] نقش او به عنوان رئیس جمهور مطابق با او به عنوان نخست وزیر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نقش او به عنوان رئیس جمهور مطابق با او به عنوان نخست وزیر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to communicate by writing letters, esp. over a period of time.
• مشابه: communicate, write
• مشابه: communicate, write
- My father corresponded with his brother all his life.
[ترجمه Mohammad] پدرم در تمام طول زندگی اش با برادرش در ارتباط بود|
[ترجمه M] ترجمه تعریف: ارتباط برقرار کردن مخصوصاً با نامه نگاری. درطی یک بازه زمانی.|
[ترجمه گوگل] پدرم تمام عمر با برادرش مکاتبه می کرد[ترجمه ترگمان] پدرم همیشه با برادرش مکاتبه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید