correlate

/ˈkɔːrəˌlet//ˈkɒrəleɪt/

معنی: قرین، مرتبط کردن، همبستگی داشتن
معانی دیگر: همبسته بودن یا کردن، لازم و ملزوم بودن، بستگی داشتن، هم وابستگی داشتن، هم خویش، قرینه، همال، مرتبط، وابسته

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: correlates, correlating, correlated
• : تعریف: to arrange, as two sets of data, so as to demonstrate or emphasize their causal, reciprocal, complementary, or parallel relationship.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to have a causal, complementary, parallel, or reciprocal relationship.
متضاد: contrast

- The results of the new study do not correlate clearly with the results of the previous experiments.
[ترجمه گوگل] نتایج مطالعه جدید به وضوح با نتایج آزمایش های قبلی همبستگی ندارد
[ترجمه ترگمان] نتایج مطالعه جدید به طور واضح با نتایج آزمایش ها قبلی هم بسته نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: linked in a correlation.
اسم ( noun )
مشتقات: correlatable (adj.)
• : تعریف: one of two or more elements in a correlation.

جمله های نمونه

1. The results of this experiment do not correlate with the results of earlier ones.
[ترجمه گوگل]نتایج این آزمایش با نتایج آزمایشات قبلی همبستگی ندارد
[ترجمه ترگمان]نتایج این آزمایش با نتایج of قبلی هم بسته نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The results of this experiment don't correlate with the results of earlier ones.
[ترجمه گوگل]نتایج این آزمایش با نتایج آزمایشات قبلی همبستگی ندارد
[ترجمه ترگمان]نتایج این آزمایش با نتایج موارد قبلی همخوانی ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The diameter and the circumference of a circle correlate.
[ترجمه گوگل]قطر و محیط دایره با هم ارتباط دارند
[ترجمه ترگمان]قطر و محیط دایره با یکدیگر همبستگی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Poverty and poor housing correlate with a shorter life expectancy.
[ترجمه گوگل]فقر و مسکن فقیر با امید به زندگی کوتاهتر ارتباط دارد
[ترجمه ترگمان]فقر و مسکن ضعیف با امید به زندگی کوتاه تر مرتبط است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. High morale among staff was found to correlate positively with productivity.
[ترجمه گوگل]روحیه بالا در میان کارکنان با بهره وری ارتباط مثبت داشت
[ترجمه ترگمان]یافت شد که روحیه بالا در میان کارکنان رابطه مثبتی با بهره وری دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It is interesting to correlate the history of the 20th century with its literature.
[ترجمه گوگل]جالب است که تاریخ قرن بیستم را با ادبیات آن مرتبط کنیم
[ترجمه ترگمان]همبستگی با تاریخچه قرن بیستم با ادبیات آن جالب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We can often correlate age with frequency of illness.
[ترجمه محمد] ما اغلب می توانیم سن را با فراوانی مرتبط کنیم
|
[ترجمه گوگل]ما اغلب می توانیم سن را با فراوانی بیماری مرتبط کنیم
[ترجمه ترگمان]ما اغلب می توانیم سن را با فراوانی بیماری مرتبط کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His research results correlate with yours.
[ترجمه گوگل]نتایج تحقیقات او با شما همبستگی دارد
[ترجمه ترگمان]نتایج تحقیقات او با شما ارتباط دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The figures do not seem to correlate.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد ارقام با هم مرتبط نیستند
[ترجمه ترگمان]به نظر نمی رسد که این ارقام همبستگی داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Attempts to correlate specific language functions with particular parts of the brain have not advanced very far.
[ترجمه گوگل]تلاش‌ها برای مرتبط کردن عملکردهای زبانی خاص با بخش‌های خاصی از مغز پیشرفت چندانی نکرده است
[ترجمه ترگمان]تلاش ها برای مرتبط کردن توابع زبان خاص با بخش های خاص مغز تا کنون پیشرفت نکرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Try to correlate your knowledge of history with your knowledge of geography.
[ترجمه گوگل]سعی کنید دانش خود از تاریخ را با دانش خود از جغرافیا مرتبط کنید
[ترجمه ترگمان]سعی کنید دانش خود از تاریخ را با دانش خود از جغرافیا مرتبط کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Researchers cannot correlate the two sets of figures.
[ترجمه گوگل]محققان نمی توانند این دو مجموعه از شکل ها را به هم مرتبط کنند
[ترجمه ترگمان]محققان نمی توانند دو مجموعه از اعداد را مرتبط کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The political opinions of spouses correlate more closely than their heights.
[ترجمه گوگل]عقاید سیاسی همسران بیشتر از قد آنها با هم مرتبط است
[ترجمه ترگمان]عقاید سیاسی همسران بیش از ارتفاع خود همبستگی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. These figures seem to correlate.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد این ارقام با هم مرتبط هستند
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد این ارقام همبستگی داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Researchers are trying to correlate the two sets of figures.
[ترجمه گوگل]محققان در تلاشند تا این دو مجموعه از شکل ها را به هم مرتبط کنند
[ترجمه ترگمان]محققین در تلاشند تا این دو مجموعه از شخصیت ها را به هم مرتبط کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قرین (اسم)
tally, compeer, doublet, cobber, correlate, counterpart

مرتبط کردن (فعل)
correlate

همبستگی داشتن (فعل)
correlate

تخصصی

[ریاضیات] قرینه سازی، همبسته سازی، وابسته بودن، هم بسته بودن، همبستگی داشتن

انگلیسی به انگلیسی

• establish a mutual relation, connect; be mutually related, be connected
if one thing correlates with another, or if two things are correlated, they are closely connected or influence each other.

پیشنهاد کاربران

[فعل] ۱ - همبسته کردن، ایجاد رابطه ی متقابل، ۲ - همبسته شدن، یافتنِ رابطه ی متقابل
[اسم][ریاضی] همبسته؛ یکی از دو یا چند متغیر وابسته یا مکمل
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : correlate
اسم ( noun ) : correlation / correlative
صفت ( adjective ) : correlative
قید ( adverb ) : _
هم بستگی n
چیزی که هم بستگی دارد n
همبستگی داشتن v
در آمار و نرم افزار spss به معنا همبستگی بین متغیر ها
لازم و ملزوم
علت ومعلول
if one thing correlates with another, or if two things are correlated, they are closely connected or influence each other.
ارتباط داشتن، مرتبط بودن
قرینه
Studies point to parental experiential avoidance ( EA ) as a potential correlate of maladaptive parenting behaviors associated with child anxiety.
مطالعات به اجتناب تجربه ای والدین ( EA ) به عنوان یک قرینه بالقوه ی رفتارهای ناسازگار والدین که مرتبط با اضطراب کودک است اشاره می کند
...
[مشاهده متن کامل]

وابسته
( n. ) لازمه
متناظر بودن
To match up
To match
To suit
To fit
To be in agreement
To be compatible
To be consonant
هماهنگ شدن
مطابق شدن
سازگار شدن/سازگاری پیدا کردن
جور شدن

To correlate with
هماهنگ بودن
مطابق بودن
مرتبط بودن
ارتباط داشتن

1.
هماهنگ کردن
مطابق کردن
To hamonize
To coordinate
2.
To connect
To relate
مرتبط کردن
وصل کردن

مرتبط ، ارتباط دادن
هم وند
هم پیوند
متضایف
ارتباط یا تاثیر متقابل داشتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس