cooped up
انگلیسی به انگلیسی
پیشنهاد کاربران
محدود شدن
گیر افتادن ( در یک جای تنگ )
He was cooped up in a tiny room.
Nowadays people cooped up behind the mask درسته
محبوس و در بند
I hate being cooped up inside when there is a festival out there.
خفگی، محبوس شدن.
:For example
I feel so cooked up in this place
خیلی تو اینجا احساس خفگی می کنم.
خیلی تو اینجا احساس خفگی می کنم.
محبوس کردن،