🔸 معادل فارسی:
حبس کردن / محدود کردن / در قفس نگه داشتن
________________________________________
🔸 تعریف ها:
1. ** ( فیزیکی – محدودیت مکانی ) :**
به معنای نگه داشتن کسی یا چیزی در فضای بسته یا محدود.
... [مشاهده متن کامل]
مثال: The chickens were cooped up in the barn all day.
مرغ ها تمام روز توی طویله حبس بودن
2. ** ( احساسی – اجتماعی ) :**
برای توصیف احساس محدودیت یا زندانی بودن در یک مکان، معمولاً همراه با خستگی یا بی حوصلگی.
مثال: I hate being cooped up in the office during summer.
از اینکه تابستون توی دفتر گیر می افتم متنفرم
3. ** ( استعاری – روانی ) :**
گاهی برای اشاره به محدودیت های ذهنی یا اجتماعی که آزادی فرد رو می گیرن.
مثال: She felt cooped up by the strict rules of her family.
او احساس می کرد قوانین سخت خانواده زندونیش کرده
________________________________________
🔸 مترادف ها:
confine – imprison – cage – restrict – trap – shut in
حبس کردن / محدود کردن / در قفس نگه داشتن
________________________________________
🔸 تعریف ها:
1. ** ( فیزیکی – محدودیت مکانی ) :**
به معنای نگه داشتن کسی یا چیزی در فضای بسته یا محدود.
... [مشاهده متن کامل]
مثال: The chickens were cooped up in the barn all day.
مرغ ها تمام روز توی طویله حبس بودن
2. ** ( احساسی – اجتماعی ) :**
برای توصیف احساس محدودیت یا زندانی بودن در یک مکان، معمولاً همراه با خستگی یا بی حوصلگی.
مثال: I hate being cooped up in the office during summer.
از اینکه تابستون توی دفتر گیر می افتم متنفرم
3. ** ( استعاری – روانی ) :**
گاهی برای اشاره به محدودیت های ذهنی یا اجتماعی که آزادی فرد رو می گیرن.
مثال: She felt cooped up by the strict rules of her family.
او احساس می کرد قوانین سخت خانواده زندونیش کرده
________________________________________
🔸 مترادف ها:
حبس شدن یا برای مدتی طولانی یک جا ماندن.
I hate being cooped up working inside when its a sunny day outside
حبس در خانه
شاید موندن ( طولانی مدت ) ام تو این اتاقه که باعث شده رو اعصابم تاثیر بذاره
زندانی کردن، نگه داشتن، نگهداری ( شخص یا حیوان ) در فضایی کوچک بمدت طولانی