cooky

/ˈkʊki//ˈkʊki/

معنی: شیرینی، بیسکویت، شیرینی خشک، کلوچه
معانی دیگر: cookie کلوچه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: cookies
• : تعریف: variant of cookie.

جمله های نمونه

1. She combined some sugar, flour and butter to make some cookies.
[ترجمه گوگل]او مقداری شکر، آرد و کره را با هم ترکیب کرد تا مقداری شیرینی درست کند
[ترجمه ترگمان]او مقداری شکر، آرد و کره را به دست آورد تا شیرینی درست کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The cookies will flatten slightly while cooking.
[ترجمه گوگل]کوکی ها در حین پخت کمی صاف می شوند
[ترجمه ترگمان]در هنگام پخت، کوکی به آرامی پهن و صاف می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Store the cookies in an airtight tin.
[ترجمه گوگل]کوکی ها را در یک قالب دربسته نگهداری کنید
[ترجمه ترگمان]کلوچه ها رو تو یه قوطی کنسرو باز کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Cookies are spread with white sugar pebbling the surface.
[ترجمه گوگل]شیرینی ها را با شکر سفید که سطح آن را سنگریزه می کند، پخش می کنند
[ترجمه ترگمان]کوکی ها با شکر سفید روی سطح پخش می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Cookies and coffee are the perfect ending to a meal.
[ترجمه گوگل]کوکی ها و قهوه پایانی عالی برای یک وعده غذایی هستند
[ترجمه ترگمان]کوکی ها و قهوه به طور کامل به یک وعده غذایی ختم می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He powdered the cookies with confectioners' sugar.
[ترجمه گوگل]شیرینی ها را با شکر قنادی پودر کرد
[ترجمه ترگمان]به کلوچه ها و قند confectioners پودر زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She made a batch of her special oatmeal cookies.
[ترجمه گوگل]او یک دسته از کلوچه های جو دوسر مخصوص خود درست کرد
[ترجمه ترگمان]اون یه دسته از شیرینی های مخصوص her درست کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. How clever of you to buy chocolate chip cookies - they're my favourites.
[ترجمه گوگل]چقدر باهوش بودید که کوکی های شکلاتی بخرید - آنها مورد علاقه من هستند
[ترجمه ترگمان]- تو چقدر باهوشی که بیسکوییت شکلاتی بخری - آن ها محبوب من هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Don't fill yourself up with cookies.
[ترجمه گوگل]خودتان را با کوکی ها پر نکنید
[ترجمه ترگمان]خودت را با کلوچه پر نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He began cracking open big blue tins of butter cookies and feeding the dogs on his route.
[ترجمه گوگل]او شروع به شکستن قوطی‌های بزرگ آبی کوکی‌های کره‌ای کرد و به سگ‌های مسیرش غذا می‌داد
[ترجمه ترگمان]شروع به شکستن قوطی های درشت آبی شیرینی کرد و به سگ ها در مسیرش غذا داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. There are only five cookies left.
[ترجمه گوگل]فقط پنج کوکی باقی مانده است
[ترجمه ترگمان]فقط ۵ تا کلوچه مونده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. You get to sample lots of baked things and take home masses of cookies besides.
[ترجمه گوگل]شما می توانید تعداد زیادی از چیزهای پخته شده را نمونه برداری کنید و علاوه بر این، کلوچه هایی را به خانه ببرید
[ترجمه ترگمان]تو باید یه عالمه ساندویچ درست کنی و یه عالمه بیسکوییت به خونه ببری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I've just made some chocolate - chip cookies.
[ترجمه گوگل]من تازه مقداری کوکی شکلاتی درست کردم
[ترجمه ترگمان]من فقط چند تا بیسکوییت شکلاتی درست کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. His grandmother was pressing on him cups of tea and chocolate cookies.
[ترجمه گوگل]مادربزرگش فنجان های چای و کلوچه های شکلاتی را فشار می داد
[ترجمه ترگمان]مادربزرگش فنجان چای و بیسکوییت شکلاتی را به او می فشرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شیرینی (اسم)
amiability, confetti, pastry, sugar, cookie, confection, cooky, bonbon, marzipan, goody, floating island, sweetmeat

بیسکویت (اسم)
cookie, biscuit, scone, cooky

شیرینی خشک (اسم)
cookie, cooky

کلوچه (اسم)
cookie, cooky, pancake

انگلیسی به انگلیسی

• small sweet cake which is baked on flat pans; (computers) file planted on a user's hard disk by an internet site (contains personal information about the user and is used to develop target audiences for internet advertising); cook on a ranch, cook at a camp; (slang) person of a specified nature (e.g. "she is a smart cookie"; "tom is a tough cookie"), cookie, cookey

پیشنهاد کاربران

برای شخصی بکار رفتن میشه ( عجیب، خُل )
زمانیکه مربوط به شخص باشه میشه عجیب بنظر رسیدن، عجیب
He's cooky
اون عجیبه

بپرس