معنی: اشپز، پختن، طبخ کردنمعانی دیگر: آشپز، طباخ، پزاندن، (انگلیس - عامیانه) دستکاری کردن (در سند و غیره)، تقلب کردن، مخدوش کردن، حساب سازی کردن، (عامیانه) خراب کردن، ضایع کردن، آشپزی کردن، خوراک پزی کردن، پخت و پز کردن، پخته شدن، پزیدن، داغ کردن، در معرض گرما قرار دادن، (موسیقی جاز) نواختن (به ویژه: فی البداهه و با شور نواختن)، جیمز کوک (دریانورد انگلیسی و کاشف استرالیا و زلاندنو و جنوبگان)
فعل گذرا ( transitive verb )حالات: cooks, cooking, cooked
• (1)تعریف: to subject (food) to a heating process in preparation for eating.
• (2)تعریف: to subject (something) to heat. • مشابه: boil
• (3)تعریف: (informal) to falsify (financial records or the like). • مشابه: falsify
فعل ناگذر ( intransitive verb )عبارات: cook up
• (1)تعریف: to prepare food or meals.
• (2)تعریف: to undergo the process of cooking.
- The rice needs to cook for thirty minutes.
[ترجمه کاظمی] برای پختن برنج سی دقیقه نیاز است.
|
[ترجمه Mahdis] برای پختن برنج 30 دقیقه زمان نیاز است
|
[ترجمه Fr] برنج نیاز دارد که برای ۳۰ دقیقه پخته شود.
|
[ترجمه گوگل] برنج باید سی دقیقه بپزد [ترجمه ترگمان] برنج باید برای سی دقیقه غذا بپزد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3)تعریف: (slang) to perform well.
- He is really cooking on this assignment.
[ترجمه Mahdi] او واقعا در حالا آشپزی کارش است
|
[ترجمه گوگل] او واقعاً در حال آشپزی برای این کار است [ترجمه ترگمان] او واقعا در حال پختن این تکلیف است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )مشتقات: cooked (adj.)
• : تعریف: one who cooks.
جمله های نمونه
1. cook the candy until it ropes
آب نبات را بپز تا رشته رشته و چسبناک بشود.
2. cook this meat well so that it is tender
این گوشت را خوب بپزید تا نرم شود.
3. cook up
(عامیانه) از خود درآوردن،اختراع کردن
4. i cook my food in a microwave
من خوراکم را در مایکروویو می پزم.
5. our cook got angry and left
آشپز ما قهر کرد و رفت.
6. the cook dipped the soup from the pot
آشپز (با ملاقه) آبگوشت را از دیگ کشید.
7. the cook kneaded the dough
نانوا خمیر را مالید.
8. to cook for a living
برای امرار معاش آشپزی کردن
9. to cook up an alibi
بهانه تراشیدن
10. gourmet cook
آشپز غذاهای ویژه (برای اشخاص خوراک شناس و خوراک دوست)
11. to cook one's goose
(عامیانه) شانس کسی را از بین بردن،کاسه کوزه ی کسی را به هم ریختن
12. the head cook
سرآشپز
13. these beans cook slowly
این لوبیا دیر پخته می شود.
14. a cordon bleu cook
آشپز درجه یک
15. she's no mean cook
آشپزی او بدک نیست (خوب است).
16. what a marvelous cook homa is!
هما چه آشپز خوبی است !
17. my mother was a good cook
مادرم دست پخت خوبی داشت.
18. she has taken great pains to cook this food
در پختن این خوراک خیلی زحمت کشیده است.
19. Let the rice cook until it has absorbed all the water.
[ترجمه در خط امام] بگذارید برنج تا زمانی که تمام آب جذب می شود بپزد
|
[ترجمه گوگل]اجازه دهید برنج بپزد تا تمام آب آن گرفته شود [ترجمه ترگمان]بگذار برنج را تا زمانی که تمام آب را به خود جذب می کند آشپزی کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
20. Cook the lentils for 20 minutes until they swell and soften.
[ترجمه محمد] عدس را به مدت 20 دقیقه بپزید تا پف کند و نرم شود.
|
[ترجمه امیرمحمدفولادی] عدس ها را به مدت ۱۰�۲دقیقه بپزید تا پف کرده و نرم شود
|
[ترجمه گوگل]عدس ها را به مدت 20 دقیقه بپزید تا پف کرده و نرم شوند [ترجمه ترگمان]هر دو را ۲۰ دقیقه بپزید تا این که ورم کنند و نرم شوند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
21. Cook in a very hot oven.
[ترجمه گوگل]در فر بسیار داغ بپزید [ترجمه ترگمان]آشپز در یک کوره بسیار داغ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
22. The cook brought in a fresh batch of homemade cakes.
[ترجمه گوگل]آشپز یک دسته تازه کیک خانگی آورد [ترجمه ترگمان]آشپز یک دسته کیک خانگی درست کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
23. Cook the sauce over a medium heat until it thickens. Meanwhile start boiling the water for the pasta.
[ترجمه گوگل]سس را روی حرارت متوسط بپزید تا غلیظ شود در همین حین شروع به جوشاندن آب برای پاستا کنید [ترجمه ترگمان]سس را آنقدر بپزید تا سفت شود در عین حال، شروع به جوشیدن آب برای پاستا [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
24. The cook mixed the pudding in a basin.
[ترجمه گوگل]آشپز پودینگ را در یک قابلمه مخلوط کرد [ترجمه ترگمان]آشپز، پودینگ را در تشت ریخت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
25. The cook was an expert at making sauces.
[ترجمه گوگل]آشپز در تهیه سس مهارت داشت [ترجمه ترگمان]آشپز یک متخصص در ساخت سس بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
26. Cook over a medium heat for 15 minutes.
[ترجمه گوگل]به مدت 15 دقیقه روی حرارت متوسط بپزید [ترجمه ترگمان]برای مدت ۱۵ دقیقه بپزید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
27. The cook will utilize the leftover ham bone to make soup.
[ترجمه گوگل]آشپز از باقی مانده استخوان ژامبون برای تهیه سوپ استفاده می کند [ترجمه ترگمان]آشپز از باقیمانده استخوان ران برای درست کردن سوپ استفاده خواهد کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
28. Cook gently in a covered pot for 3 to 4 hours.
[ترجمه گوگل]به آرامی در قابلمه درب دار را به مدت 3 تا 4 ساعت بپزید [ترجمه ترگمان]به آرامی در ظرف پوشش ۳ تا ۴ ساعت بپزید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
29. Mother lit the gas and began to cook the dinner.
[ترجمه مبی] مادر گاز را روشن کرد و شروع به پختن شام کرد
|
[ترجمه گوگل]مادر گاز را روشن کرد و شروع به پختن شام کرد [ترجمه ترگمان]مادر گاز را روشن کرد و شروع به پخت شام کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• family name; captain james cook (1728-1779), english navigator and explorer one who prepares food, chef prepare food by heating; be prepared by heating (of food); falsify account records when food cooks or when you cook food, you prepare it and then heat it, for example in an oven or in a saucepan. a cook is a person who prepares and cooks food as their job. you say someone is a good cook when they cook well. you say that they are a bad cook when they cook badly. see also cooking. if someone cooks the books, they seek to deceive people by changing the economic figures or other written records of a country or organization; an informal expression. if someone cooks up a dishonest scheme, they plan it; an informal expression.
پیشنهاد کاربران
خسته شدن ، تحمل نکردن مثال: I'm cooked. خسته ام. دیگه تحمل ندارم
۱. آشپزی کردن. پخت و پز کردن. غذا پختن ۲. پختن ۳. سر هم کردن. بافتن. از خود در آوردن ۴. حساب سازی کردن. ( در دفاتر ) دست بردن. دست کاری کردن. جعل کردن ۵. خبری بودن. کاسه ای زیر نیم کاسه بودن ۶. آشپز مثال: ... [مشاهده متن کامل]
Can you cook? آشپزی کردن بلدی؟ Too many cooks spoil the broth. مترادف ضرب المثل ایرانی خودمونه که � آشپز که دو تا شد آش یا شور میشه یا بی نمک�
آشپز، پختن مثال: She learned to cook from her grandmother. او از مادربزرگش یاد گرفت پختن. *آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
In the context of drug slang, “cook” refers to a person who is involved in the production or manufacturing of drugs, particularly illicit substances like methamphetamine. در زمینه مواد مخدر و در زبان عامیانه، آشپز/cook به شخصی اطلاق می شود که در تولید یا تهیه مواد مخدر، به ویژه مواد غیرقانونی مانند متامفتامین دخالت دارد. ... [مشاهده متن کامل]
He’s a skilled cook who can produce high - quality meth. The cooks play a crucial role in the supply chain.
۱. آشپز ( n ) ۲. آشپزی کردن ( v ) ۳. پختن ( v ) ۴. اتفاق افتادن ( v ) ◀️ Let's go to my house. I'd like to cook for you : بریم خونه ی من. دوست دارم برات آشپزی کنم ◀️ He's a good cook. [=he cooks well] ... [مشاهده متن کامل]
◀️ The rice is still cooking, but it will be ready in 10 minutes. ◀️ ?What's cooking هم معنی ?what's happening
What's cooking ? چیکارا میکنی ؟
پختن آشپز
cook ( گردشگری و جهانگردی ) واژه مصوب: آشپز تعریف: شخصی که حرفۀ او آشپزی است
سر هم کردن I'm cooking to good a story دارم یم داستان بدرد بخور سر هم می کنم
فعل cook به معنای آشپزی کردن فعل cook به معنای وعده ی غذایی آماده کردن به وسیله اجاق گاز یا وسایل آشپزی دیگر است. فعل cook شامل پختن، جوشاندن، سرخ کردن و سایر اعمال آشپزی هم می شود. این فعل هم حالت گذرا و هم حالت ناگذر دارد. مثلا:
... [مشاهده متن کامل]
?where did you learn to cook ( آشپزی کردن را از کجا یاد گرفتی؟ )
?what's the best way to cook meat ( بهترین روش پختن گوشت چیست؟ )
مثال اول حالت ناگذر و دومی گذرا می باشد.
فعل cook در حالت گذرا می تواند دو مفعول داشته باشد ( چیزی را برای کسی درست کردن ) . مثلا:
he cooked me lunch ( او برای من ناهار درست کرد. )
فعل cook در حالت ناگذر وقتی اشاره به مواد غذایی می کند معنی پختن می دهد. مثلا:
while the pasta is cooking, prepare the sauce ( موقعی که پاستا دارد می پزد، سس را آماده کنید. ) واژه cook به معنای آشپز واژه cook به معنای کسی است که آشپزی می کند یا فردی که شغلش غذا درست کردن در رستوران ها و . . . است. فرق cook با chef در این است که واژه chef به معنای سرآشپز است ولی cook واژه ای کلی است و ممکن است به رده های پایین تر از سرآشپز هم اطلاق گردد. منبع: سایت بیاموز
You want a hard job from me What can I say? The cooking is very amazing شیطان . حسود I want them to get married I try to دست خودم نیست نمیتونم دروغ مصلحتی براش بگویم
Four brides that have been completed, we ask the father of the dear husband, which of your brides has the pleasure of cooking? چهار تا عروس که تکمیل شد از پدر شوهر عزیز میپرسیم لذت اشپزی در دست کدام عروس شما هست خانومتون میبازه باخت
پختن چیزی
چیزی را پختن
Cooky یعنی شیرینی یا همون کوکی ولی Cook به معنی آشپزی کردن هستش
n ( اسم ) cook آشپز
پختن آشپز
آشپزی کردن پختن دخالت کردن گرما دادن تقلب دستکاری کردن آپز کردن ساختن به وجود آمده نوعی شغل طبخ کردن دخالت کردن
اشپز مثلا کوکنز
Cookآشپز، غذادرست کردن
راه اندازی کردن ساختن بنا کردن دایر کردن تاسیس کردن به وجود آوردن
طبخ کردن . آشپز .
پختن . یک نوع شغل . آشپز . طبخ کردن.
واژهcoocبه معنی آشپز است و قرار گرفتن ing ( که درکنار هرکلمه ای قرار بگیرد به معنی انجام دادن آن کار است ) در کنار آن معنی اش آشپزی کردن میشود
آشپز_آشپزی کردن🥣🍲
آشپزی کردن
Tho cook cooks a lot of different foods at tho restaurant آشپز طبخ میکند مقدار زیادی غذای مختلف در رستوران
the cook cooks a lot of different food at the restaurant