convivial

/kənˈvɪviəl//kənˈvɪvɪəl/

معنی: جشنی، وابسته به جشن و عشرت
معانی دیگر: (وابسته به جشن و شادی) بزمی، جشن مانند، سورمانند، پربزن و بکوب، معاشرتی، آمیزش گرای، خوش مشرب، همدم گرای، اهل مهمانی و طرب، رفیق دوست، بزم دوست، دوستکام، اهل کیف وخوشگذرانی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: convivially (adv.), conviviality (n.)
(1) تعریف: enjoying feasting, drinking, and socializing; sociable.
مترادف: amiable, gregarious, jovial, sociable
متضاد: sober, unsociable
مشابه: congenial, friendly, genial, hearty, outgoing

- The wedding guests were a convivial group and everyone had a wonderful time.
[ترجمه گوگل] میهمانان عروسی گروهی خوش‌حال بودند و به همه خوش گذشت
[ترجمه ترگمان] مهمانان جشن و خوش گذرانی به خوبی پذیرایی شده بودند و همه اوقات خوشی را می گذراندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of or appropriate to feasting and merrymaking.
مترادف: festive, holiday, jolly, merry, social
متضاد: dismal, somber
مشابه: cheerful, gay, happy, joyful, joyous

- a convivial atmosphere
[ترجمه گوگل] یک فضای دلنشین
[ترجمه ترگمان] فضای خوبی داشت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a convivial gathering of friends
گردهمایی پر بزن و بکوب دوستان

2. he was rich and convivial
او پولدار و معاشرتی بود.

3. The atmosphere is relaxed and convivial and friendships are often forged after dinner in the lounge.
[ترجمه گوگل]جو آرام و دلنشین است و دوستی اغلب بعد از شام در سالن برقرار می شود
[ترجمه ترگمان]فضای بازی آرامش بخش است و صمیمیت و صمیمیت اغلب بعد از شام در سالن انتظار می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Dury is convivial, affable and engaging.
[ترجمه گوگل]دوری خوشرو، مهربان و جذاب است
[ترجمه ترگمان]Dury، خوش مشرب، مهربان و جذاب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The atmosphere was quite convivial.
[ترجمه گوگل]فضا کاملاً آرام بود
[ترجمه ترگمان]فضا بیش از حد معمول بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Today its atmosphere is more convivial, its aspirations more leisurely.
[ترجمه گوگل]امروز فضای آن شادتر و آرزوهایش آرام تر است
[ترجمه ترگمان]امروزه، فضای آن more، aspirations، leisurely تر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Second, the surroundings should be convivial.
[ترجمه گوگل]دوم، محیط اطراف باید دلپذیر باشد
[ترجمه ترگمان]دوم اینکه، محیط بهتر است جریان داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He was a gentle, courteous, convivial, slightly bemused romantic, born out of his time.
[ترجمه گوگل]او یک رمانتیک ملایم، مودب، خوشرو، کمی مبهوت، زاده زمان خود بود
[ترجمه ترگمان]او مردی نجیب و مودب و مودب و اندکی شاعرانه بود که از زمان خود به دنیا آمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Eat slowly in convivial surroundings and, above all, enjoy your food.
[ترجمه گوگل]در محیطی آرام آرام غذا بخورید و مهمتر از همه از غذایتان لذت ببرید
[ترجمه ترگمان]به آرامی در محیط مطلوب غذا بخورید و از همه مهم تر، از غذای خود لذت ببرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Sheffield and James enjoyed his convivial nature, his storytelling ability, and most particularly his appetite for alcohol.
[ترجمه گوگل]شفیلد و جیمز از طبیعت شادی‌بخش او، توانایی داستان‌سرایی‌اش و به‌ویژه از اشتهای او برای الکل لذت می‌بردند
[ترجمه ترگمان]شفیلد و جیمز از طبع convivial، توانایی داستان سرایی، و بیشتر اشتهای وی برای الکل لذت می بردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. So, armed with the baseball bat that every convivial hostelry keeps handy, Peggy smashed the joint up.
[ترجمه گوگل]بنابراین، پگی با چوب بیسبال که همه مهمانخانه‌های خوش‌گذران در اختیار دارند، مفصل را شکست
[ترجمه ترگمان]بنابراین، مسلح به چوب بیسبال که هر مسافرخانه convivial دم دست نگه می دارد، پگی اتصالات را درهم شکست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Their weeks are filled with convivial church suppers, musically upbeat prayer meetings, and jubilant testimony services.
[ترجمه گوگل]هفته‌های آن‌ها مملو از شام‌های شادی‌بخش کلیسا، جلسات دعای شادمانه از نظر موسیقی، و مراسم شهادت شادی‌بخش است
[ترجمه ترگمان]هفته های آن ها پر از سخنرانی های کلیسای convivial، جلسات عبادت شاد از نظر موسیقی، و خدمات گواهی شادی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The mood was relaxed and convivial.
[ترجمه گوگل]خلق و خوی آرام و دلنشین بود
[ترجمه ترگمان]احساس آرامش و صمیمیت به او دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Fahmy was transparent and subtle, convivial and abrasive.
[ترجمه گوگل]فهمی شفاف و لطیف، دلنشین و ساینده بود
[ترجمه ترگمان]فهمی شفاف و زیرکانه، convivial و ساینده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. In this convivial company, I canap é s ( not too awful ) and white chocolate petits fours ( bad ).
[ترجمه گوگل]در این شرکت دلپذیر، من می توانم (نه خیلی افتضاح) و شکلات سفید پتی چهار (بد)
[ترجمه ترگمان]در این شرکت، من e (نه خیلی بد)و شکلات سفید را چهار دست و پا (بد)می دانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جشنی (صفت)
festive, convivial, festival, festal

وابسته به جشن و عشرت (صفت)
convivial

انگلیسی به انگلیسی

• sociable, friendly; merry, festive
convivial people or occasions are pleasant, friendly and relaxed; a formal word.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: Friendly, lively, and enjoyable 🎉
🔍 مترادف: Festive
✅ مثال: The convivial atmosphere of the party made everyone feel welcome and relaxed.
خوش مشرب

بپرس