convince

/kənˈvɪns//kənˈvɪns/

معنی: قانع کردن، متقاعد کردن
معانی دیگر: (با استدلال) معتقد کردن، (با دلیل و برهان) قبولاندن، پذیراندن، پذیرفتار کردن، مجاب کردن، عقیده مند کردن، هم اندیش کردن، هم رای کردن، راغب کردن، معتقد بودن، اعتقاد راسخ داشتن، باور داشتن، مطمئن کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: convinces, convincing, convinced
مشتقات: convincing (adj.), convincingly (adv.)
• : تعریف: to cause to accept or believe; persuade (often fol. by "of").
مترادف: persuade, satisfy
مشابه: argue, assure, bring around, induce, jawbone, lead, prevail on, reassure

- The evidence convinced the jury of his innocence.
[ترجمه A.A] مدارک درباره برائت او هیئت منصفه را قانع کرد
|
[ترجمه محمد م] شواهد، هیئت منصفه را در خصوص بی گناهی او قانع کرد.
|
[ترجمه شان] شواهد و مدارک ، هیئت منصفه را بر بی گناهی او متقاعد کرد.
|
[ترجمه گوگل] شواهد هیئت منصفه را به بی گناهی او متقاعد کرد
[ترجمه ترگمان] مدارک هیات منصفه رو قانع کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His parents tried to convince him to go to college, but he said he wasn't ready.
[ترجمه شان] والدینش کوشیدند او را مجاب به دانشگاه رفتن کنند ، اما اوگفت که آمادگی ندارد.
|
[ترجمه گوگل] والدینش سعی کردند او را متقاعد کنند که به دانشگاه برود، اما او گفت که آماده نیست
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش سعی کردند او را متقاعد کنند که به دانشگاه برود، اما او گفت که آماده نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She finally convinced him that he had to give up smoking.
[ترجمه ارش] او نهایتا قانعش کرد که باید دست از سیگار کشیدن بکشد
|
[ترجمه نص] باید سیگارو بزاری کنار و به جاش گل بکشی
|
[ترجمه شان] سرانجام او را مجاب ( متقاعد ) کرد که از سیگار کشیدن دست بکشد.
|
[ترجمه بنده خدا] جناب نص ، اینجا جای این شوخی های جلف نیست.
|
[ترجمه Mm] شعر نگید سیگار عالیه تریاک هم بزن تنگش بهتره
|
[ترجمه گوگل] سرانجام او را متقاعد کرد که باید سیگار را ترک کند
[ترجمه ترگمان] بالاخره قانعش کرد که مجبور است سیگار بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. i tried to convince her but i got nowhere
کوشیدم او را مجاب کنم ولی به جایی نرسیدم.

2. through advertising, they convince people to buy
با تبلیغ،مردم را راغب به خرید می کنند.

3. We were able to convince the students of the need for wider reading.
[ترجمه گوگل]ما توانستیم دانش آموزان را در مورد نیاز به مطالعه گسترده تر متقاعد کنیم
[ترجمه ترگمان]ما قادر بودیم دانش آموزان را از نیاز به خواندن وسیع تر متقاعد کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He has managed to convince even the sceptics.
[ترجمه گوگل]او توانسته حتی بدبینان را متقاعد کند
[ترجمه ترگمان]او موفق شده است حتی افراد شکاک را قانع کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It's hopeless trying to convince her.
[ترجمه نازنین رحیمیان] متقاعد کردن او تلاشی بیهوده است.
|
[ترجمه شان] مجاب ( قانع ) کردن او، کوششی نومیدانه است.
|
[ترجمه یکی] ولش کن مهم نی اگه متقاعد بشه یا نه
|
[ترجمه گوگل]تلاش برای متقاعد کردن او ناامیدکننده است
[ترجمه ترگمان]سعی می کنم او را متقاعد کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Her arguments didn't convince everyone, but changes were made.
[ترجمه گوگل]استدلال های او همه را قانع نکرد، اما تغییراتی ایجاد شد
[ترجمه ترگمان]دلایل او همه را متقاعد نمی کرد، اما تغییرات ایجاد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The government must still convince the sceptics that its policy will work.
[ترجمه گوگل]دولت همچنان باید شکاکان را متقاعد کند که سیاستش جواب می دهد
[ترجمه ترگمان]دولت هنوز باید افراد شکاک را قانع کند که سیاست آن کار خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He managed to convince voters that he was for real.
[ترجمه گوگل]او موفق شد رای دهندگان را متقاعد کند که واقعی است
[ترجمه ترگمان]او توانست رای دهندگان را متقاعد کند که او طرفدار واقعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It was well-nigh impossible for him to convince her that he was right.
[ترجمه گوگل]تقریباً غیرممکن بود که او را متقاعد کند که حق با اوست
[ترجمه ترگمان]تقریبا غیرممکن بود که او را متقاعد کند که حق با اوست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. If he doesn't manage to convince them, it won't be for want of trying . WHICH WORD?
[ترجمه گوگل]اگر او نتواند آنها را متقاعد کند، این به دلیل تلاش نیست کدام کلمه؟
[ترجمه ترگمان]اگر موفق نشود آن ها را متقاعد کند، نیازی به تلاش نیست چه حرفی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I have given over trying to convince him.
[ترجمه sajad] دیگه بیخیال این شده ام که اونو قانع کنم
|
[ترجمه گوگل]من از تلاش برای متقاعد کردن او تسلیم شدم
[ترجمه ترگمان]من تمام سعی خودم را کرده ام که او را قانع کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The government must still convince the sceptic that its policy will work.
[ترجمه شان] دولت باید همچنان افراد شکاک را مقاعد ( مجاب ) کند که سیاست هایش کارآمد خواهد بود.
|
[ترجمه گوگل]دولت همچنان باید شکاکان را متقاعد کند که سیاستش جواب می دهد
[ترجمه ترگمان]دولت باید هنوز شکاک را متقاعد کند که سیاست آن کار خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He has to convince a judge that he wasn't going to abscond with the money.
[ترجمه گوگل]او باید یک قاضی را متقاعد کند که قرار نیست با این پول فرار کند
[ترجمه ترگمان]باید یه قاضی رو متقاعد کنه که با پول فرار نکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. How can I convince you ?
[ترجمه گوگل]چگونه می توانم شما را متقاعد کنم ؟
[ترجمه ترگمان]چطور میتونم متقاعدت کنم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قانع کردن (فعل)
comply, content, satisfy, convince

متقاعد کردن (فعل)
ensure, convince

تخصصی

[ریاضیات] ثابت کردن

انگلیسی به انگلیسی

• persuade, convict, influence
if you convince someone of something, you make them believe that it is true or that it exists.

پیشنهاد کاربران

Persuade
متقاعد کردن ( کسی بر تاکید یا تشویق برای انجام فعالیت یا عملی )
Convince
متقاعد یا مجاب کردن ( کسی بر تغییر یا تصدیق نظر یا عقیده ای )
قانِعیدن [قانع و ـیدن]
منابع• https://fa.wiktionary.org/wiki/قانعیدن
فرق convince با persuade
در Convince شما کسی رو متقاعد میکنید که چیزی حقیقت دارد یا درست است یا چیزی غلط است ودر کل عقیده شخص را درآن باره عوض میکنید.
در persuade شما کسی رو مجاب میکنید که عملی درست است و وی را وادار میسازید تا آن عمل را انجام بدهد.
convince ( n ) =to make sb believe that sth is true, e. g. I'd convinced myself that I was right. =to persuade sb to do sth, e. g. I've been trying to convince him. convinced, convincing
convince
متقاعد کردن
مثال: She tried to convince her parents to let her go on the trip with her friends.
او سعی کرد والدینش را متقاعد کند که اجازه دهند با دوستانش به سفر بروید.
متقاعد کردن، محکم کردن
He tried to convince his parents to let him go on the trip.
او سعی کرد پدر و مادرش را متقاعد کند که به او اجازه بدهند بروید.
متقاعد کردن ، راضی کردن
synonym : persuade
مجاب کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : convince
✅️ اسم ( noun ) : conviction
✅️ صفت ( adjective ) : convinced / convincing
✅️ قید ( adverb ) : convincingly
Convince means make someone satisfied and pleased
رو به رو کردن

make somebody believe that something is true
باور داشتن و متمعن کردن و متقاعد کردن و قانع کردن
متقاعد کردن، قانع کردن، مطمئن کردن، persuaded , y be certain /sure some body
ببخشید
در مثال بالا پدرم*
سلام، به معنی متقاعد کردن و قانع کردن هست، مثال:
My father was convinced by me to stop smoking=مردم توسط من متقاعد شد که سیگار را ترک کند.
It's hard to convince stobburn people =قانع کردن مردم لجباز سخت است.
...
[مشاهده متن کامل]

He was giving the customer convincing reasons to buy his product =او دلایل قانع کننده ای برای خرید محصول خود به مشتری می داد.
موفق باشید!

appeal
persuade
پی بردن، فهمیدن، دریافتن
قبولاندن . متقاعد کردن. Ensure
قانع کردن، متقاعد کردن
راضی کردن متقاعد کردن
get other people to take some action
متقاعد کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس