conveyance

/kənˈveɪəns//kənˈveɪəns/

معنی: واگذاری، حمل، انتقال، سند انتقال، وسیله نقلیه
معانی دیگر: ارسال، رسانش، ترابرد، ترافرست، وسیله ی نقلیه، وسیله ی حمل و نقل، رسانگر، برندگر، (حقوق) انتقال نامه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of conveying.
مترادف: carriage, movement, transfer, transference, transmission, transport, transportation
مشابه: bringing, carrying, hauling, shipment

(2) تعریف: a means of carrying passengers or goods, esp. a vehicle.
مترادف: transport, transportation, vehicle

(3) تعریف: in law, the transferral of ownership or the document that accomplishes this.
مترادف: transfer, transference
مشابه: deed, grant, will

جمله های نمونه

1. the conveyance of meaning
رساندن معنی

2. the conveyance of water through pipes
انتقال آب توسط لوله

3. beed of conveyance
(در معاملات) صلح نامه

4. she had never travelled on any public conveyance
او هرگز با وسیله ی نقلیه ی همگانی سفر نکرده بود.

5. The subway is a public conveyance.
[ترجمه گوگل]مترو یک حمل و نقل عمومی است
[ترجمه ترگمان]مترو یک وسیله نقلیه عمومی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Facial expressions are part of the conveyance of meaning.
[ترجمه گوگل]حالات چهره بخشی از انتقال معناست
[ترجمه ترگمان]حالات صورت بخشی از انتقال معنا هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Mahoney had never seen such a conveyance before.
[ترجمه گوگل]ماهونی قبلاً چنین وسیله ای را ندیده بود
[ترجمه ترگمان]ماهونی ۸ تا به حال چنین وسیله نقلیه ای ندیده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It is a conveyance of dreams: chrome, tail fins, pale blue bodywork.
[ترجمه گوگل]این انتقال رویاهاست: کروم، باله های دم، بدنه آبی کم رنگ
[ترجمه ترگمان]این وسیله وسیله رویا است: کروم، tail دم دار، آبی کم رنگ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. For the conveyance of wounded men in ambulance trains, refugees, and prisoners of war, 318 special trains were provided.
[ترجمه گوگل]برای جابجایی مجروحان در قطار آمبولانس، پناهندگان و اسیران جنگی 318 قطار ویژه در نظر گرفته شد
[ترجمه ترگمان]برای انتقال مردان زخمی در قطارها، پناهندگان و زندانیان جنگی، ۳۱۸ قطار ویژه فراهم شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A good root would preferably comprise a conveyance on sale, or if not, a legal mortgage.
[ترجمه گوگل]یک ریشه خوب ترجیحاً شامل یک حمل و نقل در فروش یا در غیر این صورت، یک رهن قانونی است
[ترجمه ترگمان]یک ریشه خوب ترجیحا می تواند شامل یک وسیله نقلیه در فروش، یا اگر نه، یک وام مسکن قانونی باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. These phenomena may be related to the conveyance of implanted ions across cell wall, or be related to the accumulation of callose.
[ترجمه گوگل]این پدیده ها ممکن است مربوط به انتقال یون های کاشته شده از دیواره سلولی یا تجمع کالوز باشد
[ترجمه ترگمان]این پدیده ممکن است مربوط به انتقال یون ها در طول دیواره سلولی باشد و یا مربوط به انباشت callose باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It occurs in the communication and conveyance, which is the condition of the variation.
[ترجمه گوگل]در ارتباط و انتقال رخ می دهد که شرط تغییر است
[ترجمه ترگمان]این امر در ارتباطات و انتقال رخ می دهد که شرایط تغییر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Its another, older, usage is a synonym for conveyance.
[ترجمه گوگل]استفاده دیگر، قدیمی تر، مترادف برای انتقال است
[ترجمه ترگمان]کاربرد آن، قدیمی تر، و کاربرد a برای انتقال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Conveyance of compressed air and inert gas under normal temperature.
[ترجمه گوگل]انتقال هوای فشرده و گاز بی اثر در دمای معمولی
[ترجمه ترگمان]conveyance هوای فشرده و گاز بی اثر تحت دمای عادی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. To serve as a means for the conveyance of; transmit.
[ترجمه گوگل]خدمت به عنوان وسیله ای برای انتقال؛ انتقال رساندن
[ترجمه ترگمان]انتقال به عنوان وسیله ای برای انتقال، انتقال
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

واگذاری (اسم)
abandon, surrender, assignment, transfer, cession, submission, abandonment, resignation, demission, condescension, assignation, devolution, bail, conveyance

حمل (اسم)
bourse, shipping, portage, deportation, shipment, carting, conveyance, consignment

انتقال (اسم)
transfer, shunt, transmission, transmittance, transmittal, shift, devolution, turnover, transportation, conveyance, transition, conductance, conduction, remittance, reassignment, remitment, transmittancy

سند انتقال (اسم)
transfer, conveyance

وسیله نقلیه (اسم)
transport, vehicle, conveyance, steed

تخصصی

[عمران و معماری] انتقال
[حقوق] انتقال (مال غیر منقول)، صلح نامه، سند انتقال (مال غیر منقول)، حمل، وسیله نقلیه
[معدن] باربر (ترابری)

انگلیسی به انگلیسی

• transmission, transfer; means of transport (vehicle, car, truck, etc.)
a conveyance is a vehicle; an old-fashioned word.

پیشنهاد کاربران

پیشرفت ( به صورت کنایه آمیز و طعنه آمیز )
پیشرفت کوچکی را ناچیز انگاشتن
وسیه نقلیه ( formal )
ضمانت نامه

بپرس