فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: converts, converting, converted
حالات: converts, converting, converted
• (1) تعریف: to transform (something) into another form, substance, or state.
• مترادف: alter, change, commute, metamorphose, transform, translate, transmute, transubstantiate
• مشابه: invert, modify, permute, rearrange, rebuild, reconstruct, remake, remodel, reorder, reorganize, transfigure, turn
• مترادف: alter, change, commute, metamorphose, transform, translate, transmute, transubstantiate
• مشابه: invert, modify, permute, rearrange, rebuild, reconstruct, remake, remodel, reorder, reorganize, transfigure, turn
- We can convert the sofa into a bed.
[ترجمه گوگل] می توانیم مبل را به تخت تبدیل کنیم
[ترجمه ترگمان] می توانیم مبل را به یک تخت خواب تبدیل کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] می توانیم مبل را به یک تخت خواب تبدیل کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The gas engine converts the gas into electrical power.
[ترجمه گوگل] موتور گازی گاز را به برق تبدیل می کند
[ترجمه ترگمان] موتور گاز، گاز را به انرژی الکتریکی تبدیل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] موتور گاز، گاز را به انرژی الکتریکی تبدیل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause to accept different religious or political beliefs or attitudes.
• مترادف: proselyte, proselytize
• مترادف: proselyte, proselytize
- They went to foreign countries hoping to convert people to their religion.
[ترجمه Sara] آن ها به خارج از کشور رفتند با امید اینکه دین مردم را به دین خودشون تغیی بدند|
[ترجمه گوگل] آنها به کشورهای خارجی رفتند تا مردم را به دین خود تبدیل کنند[ترجمه ترگمان] آن ها به کشورهای خارجی رفتند تا مردم را به دین خود تبدیل کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to change (money) into foreign currency of equal value.
• مترادف: exchange, trade
• مشابه: commute, interchange, swap
• مترادف: exchange, trade
• مشابه: commute, interchange, swap
- We converted our American money into euros.
[ترجمه گوگل] پول آمریکا را به یورو تبدیل کردیم
[ترجمه ترگمان] ما پولمان را به یورو تبدیل کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما پولمان را به یورو تبدیل کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to adopt new and fundamentally different beliefs or attitudes, esp. religious or political.
• مشابه: alter, change, metamorphose, modify
• مشابه: alter, change, metamorphose, modify
- Before her marriage, she converted to Judaism.
[ترجمه گوگل] او قبل از ازدواج به یهودیت گروید
[ترجمه ترگمان] او قبل از ازدواج به یهودیت گروید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او قبل از ازدواج به یهودیت گروید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a person who has been converted or who has adopted new beliefs, esp. those of a specific religion or political doctrine.
• مترادف: neophyte, proselyte
• مشابه: believer, catechumen, disciple, follower, novice
• مترادف: neophyte, proselyte
• مشابه: believer, catechumen, disciple, follower, novice
- He is a recent convert to Islam.
[ترجمه گوگل] او تازه مسلمان شده است
[ترجمه ترگمان] او به تازگی به اسلام گرویده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به تازگی به اسلام گرویده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید