فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: converses, conversing, conversed
حالات: converses, conversing, conversed
• : تعریف: to have an oral exchange or conversation; talk.
• مترادف: communicate, talk
• مشابه: chat, chew the fat, chitchat, confab, confabulate, dialogue, discourse, gab, rap, relate, speak, visit, visit with
• مترادف: communicate, talk
• مشابه: chat, chew the fat, chitchat, confab, confabulate, dialogue, discourse, gab, rap, relate, speak, visit, visit with
- People in our building rarely converse in the elevator.
[ترجمه گوگل] مردم در ساختمان ما به ندرت در آسانسور صحبت می کنند
[ترجمه ترگمان] مردم در ساختمان ما به ندرت با آسانسور صحبت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مردم در ساختمان ما به ندرت با آسانسور صحبت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The two of them are always conversing when they should be working.
[ترجمه گوگل] این دو نفر همیشه در زمانی که باید کار کنند با هم صحبت می کنند
[ترجمه ترگمان] هر دوی آن ها زمانی با هم صحبت می کنند که باید کار کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هر دوی آن ها زمانی با هم صحبت می کنند که باید کار کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: an oral exchange; conversation.
• مترادف: communication, conversation, dialogue, discussion, talk
• مشابه: chat, confabulation, conference, gab, parley, tete-a-tete
• مترادف: communication, conversation, dialogue, discussion, talk
• مشابه: chat, confabulation, conference, gab, parley, tete-a-tete
صفت ( adjective )
• : تعریف: opposite; reverse.
• مترادف: antithetical, contrary, opposite, reverse
• مشابه: inverse, on the contrary
• مترادف: antithetical, contrary, opposite, reverse
• مشابه: inverse, on the contrary
- She always seems to take the converse position from mine.
[ترجمه پیمان] به نظر می رسد که او همیشه بر ضد من موضع می گیرد.|
[ترجمه گوگل] به نظر می رسد که او همیشه موقعیت معکوس را از من می گیرد[ترجمه ترگمان] به نظر می رسد که او همیشه در حال صحبت با من است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: conversely (adv.)
مشتقات: conversely (adv.)
• : تعریف: a thing that is the opposite or the reverse of something else.
• مترادف: antithesis, opposite
• مشابه: contrary, doppelg�nger, inverse, mirror image, negative, obverse, reverse
• مترادف: antithesis, opposite
• مشابه: contrary, doppelg�nger, inverse, mirror image, negative, obverse, reverse
- It is true that all cats are mammals, but the converse, that all mammals are cats, is not true.
[ترجمه گوگل] درست است که همه گربه ها پستاندار هستند، اما برعکس این که همه پستانداران گربه هستند، درست نیست
[ترجمه ترگمان] درست است که همه گربه ها پستاندارانی هستند، اما برعکس، همه پستانداران گربه هستند، درست نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] درست است که همه گربه ها پستاندارانی هستند، اما برعکس، همه پستانداران گربه هستند، درست نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید