contrariety

/ˌkɒntrəˈraɪəti//ˌkɒntrəˈraɪəti/

معنی: دگرگونی، مخالفت، نا سازگاری، مغایرت
معانی دیگر: تناقض، وارونگانی، ضدیت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: contrarieties
(1) تعریف: the quality or condition of being contrary.

(2) تعریف: something that is contrary to something else, such as a statement or fact.

جمله های نمونه

1. In the "Physics" Aristotle fulfill the transition from contrariety to privation. Substance can comes to be by the motion of attributes. Nature is a principle of motion and change.
[ترجمه گوگل]ارسطو در "فیزیک" گذار از تضاد به محرومیت را انجام می دهد ماده با حرکت صفات به وجود می آید طبیعت یک اصل حرکت و تغییر است
[ترجمه ترگمان]در \"فیزیک\" ارسطو گذار از contrariety به محرومیت را انجام می دهد ماده می تواند ناشی از حرکت ویژگی ها باشد طبیعت یک اصل حرکت و تغییر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The contrariety and profundity in the narration of "the sick child" are worth paying close attention to.
[ترجمه گوگل]تناقض و ژرف گویی در روایت «فرزند بیمار» قابل تأمل است
[ترجمه ترگمان]عمق و عمق روایت \"بچه بیمار\" ارزش توجه بیشتری به آن دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She did it very scientifically, as knowing the contrariety of coal and the anxiety of flaming sticks to end in smoke unless rigidly kept up to the mark.
[ترجمه گوگل]او این کار را بسیار علمی انجام داد، زیرا می دانست که تضاد زغال سنگ و اضطراب چوب های شعله ور به دود ختم می شود، مگر اینکه به سختی در حد مشخص نگه داشته شود
[ترجمه ترگمان]این کار را از لحاظ علمی انجام داد، چون می دانست که سوزاندن زغال و اضطراب تکه های مشتعل به صورت دود به پایان می رسد، مگر این که به طور جدی به علامت خود ادامه دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. However, such a definite contrariety cannot be found in Kevin Lynch's study of Urban Image.
[ترجمه گوگل]با این حال، چنین تضاد قطعی را نمی توان در مطالعه کوین لینچ درباره تصویر شهری یافت
[ترجمه ترگمان]با این حال، چنین a قطعی نمی تواند در مطالعه کوین لینچ از تصویر شهری پیدا شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. All things that have no contrariety can not be moved.
[ترجمه گوگل]همه چیزهایی که تضاد ندارند را نمی توان جابجا کرد
[ترجمه ترگمان]همه چیزهایی که تا به حال رخ نداده است نمی تواند تکان بخورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Contrariety corresponds to the motion of attribute, and privation corresponds to entities are generated.
[ترجمه گوگل]تضاد با حرکت صفت مطابقت دارد و خصوصیات مربوط به موجودیت ها ایجاد می شوند
[ترجمه ترگمان]contrariety مربوط به حرکت ویژگی است و محرومیت مربوط به موجودیت های خارجی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Contrariety then has two forms.
[ترجمه گوگل]پس تضاد دو شکل دارد
[ترجمه ترگمان]سپس contrariety دو شکل دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. But such as they were, it may well be supposed how eagerly she went through them, and what a contrariety of emotion they excited.
[ترجمه گوگل]اما همانطور که آنها بودند، به خوبی می توان حدس زد که او چقدر مشتاقانه از میان آنها گذشت، و چه تضادی از احساسات آنها را برانگیختند
[ترجمه ترگمان]اما چنین به نظر می رسد که با چه اشتیاقی نامه را رد کرده بود و چه احساسات متضادی به سراغش می آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. If you had any real griefs, you'd be ashamed to waste a tear on this little contrariety.
[ترجمه گوگل]اگر غم و اندوه واقعی داشتید، خجالت می‌کشید که برای این تضاد کوچک اشک خود را تلف کنید
[ترجمه ترگمان]اگر شما یک مصیبت واقعی داشتید، خجالت می کشید که یک قطره اشک را روی این نامه کوچک هدر بدهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. This paper also deals with the design principle, value evaluation, standard system, utilization of withered tree landscape species competition and contrariety between protection and utilization.
[ترجمه گوگل]این مقاله همچنین به اصل طراحی، ارزیابی ارزش، سیستم استاندارد، استفاده از رقابت گونه‌های چشم‌انداز درختی پژمرده و تضاد بین حفاظت و استفاده می‌پردازد
[ترجمه ترگمان]این مقاله همچنین با اصل طراحی، ارزیابی ارزش، سیستم استاندارد، بهره برداری از گونه های جنگلی پژمرده و رقابت بین حفاظت و کاربرد سر و کار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. But such as they were, it may be well supposed how eagerly she went through them, and what a contrariety of emotion they excited.
[ترجمه گوگل]اما همانطور که آنها بودند، می توان حدس زد که او چقدر مشتاقانه آنها را پشت سر گذاشت و چه تضادی از احساسات آنها را برانگیخت
[ترجمه ترگمان]اما چنین به نظر می رسید که با چه شور و شوق از آن ها می گذشت و چه احساسات متضادی به سراغش می آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Entity can not be moved for its having no contrariety.
[ترجمه گوگل]موجودیت را نمی توان به دلیل نداشتن تضاد جابجا کرد
[ترجمه ترگمان]نمی شود موضوع را عوض کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I exclaimed. 'If you had any real griefs, you'd be ashamed to waste a tear on this little contrariety.
[ترجمه گوگل]من فریاد زدم «اگر غم و اندوه واقعی داشتی، خجالت می‌کشی که برای این تضاد کوچک اشک خود را هدر بدهی
[ترجمه ترگمان]با تعجب گفتم اگر شما یک مصیبت واقعی داشتید، خجالت می کشید که یک قطره اشک را روی این نامه کوچک هدر بدهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دگرگونی (اسم)
change, alteration, variation, mutation, transformation, metamorphosis, catabolism, vicissitude, contrariety, metabolism, shakeup

مخالفت (اسم)
resistance, gainsay, objection, contrast, antagonism, contrariness, defiance, opposition, disagreement, disaccord, repugnance, contradiction, contrariety, nonconformity, dissidence

نا سازگاری (اسم)
antipathy, aversion, conflict, inconvenience, discord, contrariness, disagreement, incompatibility, repugnance, incongruity, inconsistency, incoherence, inconsistence, variance, incongruence, contrariety, insalubrity, intransigence

مغایرت (اسم)
conflict, contention, disagreement, repugnance, contradiction, variance, otherness, contradictoriness, contrariety

تخصصی

[ریاضیات] تقابل، تضاد

انگلیسی به انگلیسی

• inconsistency; lack of agreement

پیشنهاد کاربران

بپرس