contradiction

/ˌkɑːntrəˈdɪkʃn̩//ˌkɒntrəˈdɪkʃn̩/

معنی: رد، ضدیت، مخالفت، تضاد، تناقض، مغایرت، ضد گویی، خلاف گویی، عدمتناسب
معانی دیگر: تباین، تکذیب، انکار، آخشیج، محاجه، پادگویی، (شخص یا چیز) متناقض

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of contradicting, or the state of being in denial of or in complete disagreement with something else.
متضاد: affirmation, confirmation
مشابه: denial, negation, nullification

- She was surprised at his contradiction of what she believed to be a simple statement of fact.
[ترجمه گوگل] او از تناقض او در مورد آنچه که معتقد بود بیانیه ساده واقعیت است شگفت زده شد
[ترجمه ترگمان] از برخورد او با چیزی که به نظرش ساده و ساده بود، متعجب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Unfortunately, the facts stood in contradiction to the researcher's theory.
[ترجمه گوگل] متأسفانه، حقایق در تضاد با نظریه محقق قرار داشت
[ترجمه ترگمان] متاسفانه، حقایق در تضاد با نظریه محقق بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a statement that contradicts itself or another statement; denial.
متضاد: confirmation, reaffirmation
مشابه: negation

- That right can be wrong appears to be a contradiction.
[ترجمه Saeed] حقیقتی که اشتباهه نشان دهنده یک تناقضه
|
[ترجمه گوگل] به نظر می رسد که این حق می تواند نادرست باشد، یک تناقض است
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسد که این حق می تواند نادرست باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The first sentence of this paragraph is a contradiction of what you wrote in the paragraph above.
[ترجمه گوگل] جمله اول این پاراگراف با آنچه در پاراگراف بالا نوشته اید در تناقض است
[ترجمه ترگمان] اولین جمله این پاراگراف یک تناقض از چیزی است که شما در پاراگراف بالا نوشته اید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a condition in which two things are in opposition to each other; inconsistency; discrepancy.
متضاد: agreement
مشابه: disagreement, discrepancy

- The case he was trying to make was weakened by a number of contradictions in his supporting evidence.
[ترجمه گوگل] پرونده‌ای که او می‌خواست بسازد به دلیل تناقضات متعددی در شواهد حمایتی او تضعیف شد
[ترجمه ترگمان] پرونده ای که او در تلاش برای انجام آن بود، با شماری از تناقضات موجود در شواهد پشتیبان خود تضعیف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a person or thing that has contradictory qualities, elements, or the like.

- His life has been a series of contradictions.
[ترجمه گوگل] زندگی او یک سری از تضادها بوده است
[ترجمه ترگمان] زندگی او مجموعه ای از تناقضات بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. contradiction in terms
تناقض کلام،تناقض گویی

2. the contradiction between what the government says and what the government does
مغایرت بین آنچه که دولت می گوید و آنچه که دولت می کند

3. in contradiction with
در تناقض با

4. "kind cruelty" is a kind of contradiction in terms
((ظلم مهربانانه)) نوعی تناقض واژه هاست.

5. Wisdom appears in contradiction to itself, which is a trick life plays on philosophy of life.
[ترجمه گوگل]حکمت در تضاد با خودش ظاهر می شود، این ترفندی است که زندگی با فلسفه زندگی انجام می دهد
[ترجمه ترگمان]عقل با خودش تناقض دارد، که یک زندگی انحرافی است که در فلسفه زندگی بازی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. There's a basic contradiction in the whole idea of paying for justice.
[ترجمه گوگل]یک تناقض اساسی در کل ایده پرداخت برای عدالت وجود دارد
[ترجمه ترگمان]یک تناقض اساسی در کل ایده پرداخت عدالت وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It has been proved beyond contradiction.
[ترجمه گوگل]بیش از تناقض ثابت شده است
[ترجمه ترگمان]این موضوع ماورای تناقض به اثبات رسیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The performance seemed to me unpardonable, a contradiction of all that the Olympics is supposed to be.
[ترجمه گوگل]اجرا به نظر من غیرقابل بخشش بود، تناقضی با تمام آنچه قرار است المپیک باشد
[ترجمه ترگمان]این عملکرد به نظر من غیرقابل بخشش جلوه می کرد، تناقضی که از همه بازی های المپیک انتظار می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. There is a contradiction between the two sets of figures.
[ترجمه گوگل]بین این دو مجموعه از ارقام تضاد وجود دارد
[ترجمه ترگمان]بین دو مجموعه ارقام یک تناقض وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Each and every difference contains contradiction.
[ترجمه گوگل]هر تفاوتی حاوی تناقض است
[ترجمه ترگمان]هر اختلاف حاوی تناقض است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A generous miser is a contradiction in terms.
[ترجمه گوگل]یک بخیل سخاوتمند یک تناقض در اصطلاح است
[ترجمه ترگمان]خسیس generous یک تناقض است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. That's a flat contradiction of what you said before.
[ترجمه گوگل]این یک تناقض آشکار با آنچه قبلا گفتید است
[ترجمه ترگمان]این خلاف آن حرفی است که قبلا زده بودید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It's a contradiction to love animals and yet wear furs.
[ترجمه گوگل]این یک تناقض است که حیوانات را دوست داشته باشید و در عین حال خز بپوشید
[ترجمه ترگمان]این یک تناقض برای عاشق شدن حیوانات است و با این حال خز را بپوشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. That's a contradiction of what you just said.
[ترجمه گوگل]این با آنچه شما گفتید تناقض دارد
[ترجمه ترگمان]این خلاف حرفی است که شما گفتید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. There is an apparent contradiction between the needs of workers and those of employers.
[ترجمه گوگل]تناقض آشکاری بین نیازهای کارگران و نیازهای کارفرمایان وجود دارد
[ترجمه ترگمان]یک تناقض آشکار بین نیازهای کارگران و کارفرمایان وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رد (اسم)
denial, disavowal, rejection, abnegation, pass, refusal, trace, veto, exception, contradiction, rebuff, rebuttal, repulse, disapproval, disapprobation, contestation, disproof

ضدیت (اسم)
conflict, opposing, antagonism, animosity, enmity, hostility, opposition, contradiction

مخالفت (اسم)
resistance, gainsay, objection, contrast, antagonism, contrariness, defiance, opposition, disagreement, disaccord, repugnance, contradiction, contrariety, nonconformity, dissidence

تضاد (اسم)
conflict, contrast, opposition, antithesis, contradiction, polarization, polarity

تناقض (اسم)
repugnance, inconsistency, antithesis, contradiction, incoherence, inconsistence, contradictoriness

مغایرت (اسم)
conflict, contention, disagreement, repugnance, contradiction, variance, otherness, contradictoriness, contrariety

ضد گویی (اسم)
contradiction

خلاف گویی (اسم)
contradiction

عدم تناسب (اسم)
contradiction

تخصصی

[برق و الکترونیک] تکذیب، نقض، تناقض گویی
[نساجی] تناقض
[ریاضیات] گزاره ی همیشه نادرست، همیشه نادرست، تناقض، تضاد
[آمار] تناقض

انگلیسی به انگلیسی

• denial; opposition; inconsistency
a contradiction exists when two facts or statements are inconsistent with each other.
if you say that something is a contradiction in terms, you mean that it is described as having a quality that it cannot have.

پیشنهاد کاربران

تناقض یا پادگویی بهترین معادل هست
برابرِ پارسیِ " contradict " ، " پادگفتن/پادگوییدن" می شود.
برابرِ پارسیِ " contradiction" ، " پادگویی/پادگویِش" می شود.
برابرِ پارسیِ " in contradiction with sth" ، " در پادگویی با چیزی " است.
برابرِ پارسیِ " in contradiction to sth" ، " در پادگویی با چیزی " است.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : contradict
اسم ( noun ) : contradiction
صفت ( adjective ) : contradictory
قید ( adverb ) : _
معنی این کلمه "تناقض" هست و لطفاً دقت کنید که به لحاظ منطقی، با "تضاد" تفاوت داره.
تناقض , تضاد
– It's contradiction of what you said before
– These contradictions made his evidence worthless
– It's a contradiction to love animals and yet wear furs
بی اندامی ؛ عدم تناسب. زشتی :
از خوک بباغ در چه افزاید
جز زشتی و خامی و بی اندامی.
ناصرخسرو.
[در منطق]: تناقض
Only one newspaper picked up on the contradictions in the statement
تنها یه روزنامه به تناقض گویی های موجود در اون بیانیه توجه نشون داد
Noun
A situation in which inconsistent elements are present
ناسازگار
ضد و نقیض
ناهمساز، عدم همخوانی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس