اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act of contradicting, or the state of being in denial of or in complete disagreement with something else.
• متضاد: affirmation, confirmation
• مشابه: denial, negation, nullification
• متضاد: affirmation, confirmation
• مشابه: denial, negation, nullification
- She was surprised at his contradiction of what she believed to be a simple statement of fact.
[ترجمه گوگل] او از تناقض او در مورد آنچه که معتقد بود بیانیه ساده واقعیت است شگفت زده شد
[ترجمه ترگمان] از برخورد او با چیزی که به نظرش ساده و ساده بود، متعجب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از برخورد او با چیزی که به نظرش ساده و ساده بود، متعجب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Unfortunately, the facts stood in contradiction to the researcher's theory.
[ترجمه گوگل] متأسفانه، حقایق در تضاد با نظریه محقق قرار داشت
[ترجمه ترگمان] متاسفانه، حقایق در تضاد با نظریه محقق بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] متاسفانه، حقایق در تضاد با نظریه محقق بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a statement that contradicts itself or another statement; denial.
• متضاد: confirmation, reaffirmation
• مشابه: negation
• متضاد: confirmation, reaffirmation
• مشابه: negation
- That right can be wrong appears to be a contradiction.
[ترجمه Saeed] حقیقتی که اشتباهه نشان دهنده یک تناقضه|
[ترجمه گوگل] به نظر می رسد که این حق می تواند نادرست باشد، یک تناقض است[ترجمه ترگمان] به نظر می رسد که این حق می تواند نادرست باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The first sentence of this paragraph is a contradiction of what you wrote in the paragraph above.
[ترجمه گوگل] جمله اول این پاراگراف با آنچه در پاراگراف بالا نوشته اید در تناقض است
[ترجمه ترگمان] اولین جمله این پاراگراف یک تناقض از چیزی است که شما در پاراگراف بالا نوشته اید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اولین جمله این پاراگراف یک تناقض از چیزی است که شما در پاراگراف بالا نوشته اید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a condition in which two things are in opposition to each other; inconsistency; discrepancy.
• متضاد: agreement
• مشابه: disagreement, discrepancy
• متضاد: agreement
• مشابه: disagreement, discrepancy
- The case he was trying to make was weakened by a number of contradictions in his supporting evidence.
[ترجمه گوگل] پروندهای که او میخواست بسازد به دلیل تناقضات متعددی در شواهد حمایتی او تضعیف شد
[ترجمه ترگمان] پرونده ای که او در تلاش برای انجام آن بود، با شماری از تناقضات موجود در شواهد پشتیبان خود تضعیف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پرونده ای که او در تلاش برای انجام آن بود، با شماری از تناقضات موجود در شواهد پشتیبان خود تضعیف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a person or thing that has contradictory qualities, elements, or the like.
- His life has been a series of contradictions.
[ترجمه گوگل] زندگی او یک سری از تضادها بوده است
[ترجمه ترگمان] زندگی او مجموعه ای از تناقضات بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زندگی او مجموعه ای از تناقضات بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید