اسم ( noun )
• (1) تعریف: an agreement, usu. legally binding, entered into by two or more parties that specifies what each party will do or not do.
• مترادف: agreement, compact
• مشابه: alliance, arrangement, bargain, charter, concord, concordat, convention, covenant, deal, indenture, obligation, pact, settlement, treaty, understanding
• مترادف: agreement, compact
• مشابه: alliance, arrangement, bargain, charter, concord, concordat, convention, covenant, deal, indenture, obligation, pact, settlement, treaty, understanding
- Lawyers for the two companies are negotiating a contract between them.
[ترجمه گوگل] وکلای این دو شرکت در حال مذاکره برای قراردادی بین آنها هستند
[ترجمه ترگمان] وکلای این دو شرکت در حال مذاکره در مورد قرارداد بین آن ها هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وکلای این دو شرکت در حال مذاکره در مورد قرارداد بین آن ها هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The contract states that the work must be completed within two years.
[ترجمه گوگل] در این قرارداد آمده است که کار باید ظرف دو سال به پایان برسد
[ترجمه ترگمان] قرارداد می گوید که این کار باید ظرف دو سال تکمیل شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قرارداد می گوید که این کار باید ظرف دو سال تکمیل شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The star of the show wants to change the terms of her contract with the studio.
[ترجمه گوگل] ستاره سریال می خواهد شرایط قراردادش با استودیو را تغییر دهد
[ترجمه ترگمان] ستاره نمایش می خواهد شرایط قرارداد خود را با استودیو عوض کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ستاره نمایش می خواهد شرایط قرارداد خود را با استودیو عوض کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the document that represents such an agreement.
• مترادف: deed
• مشابه: agreement, concord, document, lease, papers, treaty
• مترادف: deed
• مشابه: agreement, concord, document, lease, papers, treaty
- They signed the contract this morning.
[ترجمه گوگل] آنها صبح امروز قرارداد را امضا کردند
[ترجمه ترگمان] امروز صبح قرارداد رو امضا کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] امروز صبح قرارداد رو امضا کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: contracts, contracting, contracted
حالات: contracts, contracting, contracted
• (1) تعریف: to establish or enter into by formal agreement.
• مترادف: negotiate
• مشابه: covenant, enter into, enter upon, establish, institute, undertake
• مترادف: negotiate
• مشابه: covenant, enter into, enter upon, establish, institute, undertake
- They contracted an agreement in which his company would pay them half the money now and half when the work was finished.
[ترجمه گوگل] آنها قراردادی منعقد کردند که در آن شرکت او نیمی از پول را در حال حاضر و نیمی از آن را پس از اتمام کار به آنها پرداخت می کرد
[ترجمه ترگمان] آن ها قراردادی را امضا کردند که در آن شرکت او نیمی از پول و نیمی از زمان کار را به آن ها پرداخت خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها قراردادی را امضا کردند که در آن شرکت او نیمی از پول و نیمی از زمان کار را به آن ها پرداخت خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make smaller by drawing together; tighten or shrink.
• مترادف: constrict, shrink
• متضاد: dilate, expand
• مشابه: compress, condense, diminish, flex, narrow, reduce, shorten, shrivel, squeeze, tighten
• مترادف: constrict, shrink
• متضاد: dilate, expand
• مشابه: compress, condense, diminish, flex, narrow, reduce, shorten, shrivel, squeeze, tighten
- The earthworm will contract its body if you touch it.
[ترجمه نیایش] کرم خاکی، بدن خود را منقبض خواهد کرد اگر به آن دست بزنید.|
[ترجمه سارینا] کرم خاکی بدنش کوچک خواهد شد اگر لمسش کنید.|
[ترجمه مینا] اگر به کرم خاکی دست بزنید، بدنش را منقبض خواهد کرد.|
[ترجمه گوگل] کرم خاکی اگر آن را لمس کنید بدن خود را منقبض می کند[ترجمه ترگمان] اگه بهش دست بزنی، کرم های خاکی بدن اون رو contract می کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- As you bend your knees, contract your stomach muscles.
[ترجمه گوگل] همانطور که زانوهای خود را خم می کنید، عضلات شکم خود را منقبض کنید
[ترجمه ترگمان] همونطور که زانوهات می bend عضلات شکمت رو منقبض می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همونطور که زانوهات می bend عضلات شکمت رو منقبض می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to incur; acquire.
• مترادف: acquire, incur
• مشابه: assume, catch, get, take
• مترادف: acquire, incur
• مشابه: assume, catch, get, take
- We have contracted an obligation, and we have to fulfill it.
[ترجمه گوگل] ما تعهدی بسته ایم و باید به آن عمل کنیم
[ترجمه ترگمان] ما تعهد داشتیم و باید انجامش بدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما تعهد داشتیم و باید انجامش بدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She contracted an infection while she was in the hospital.
[ترجمه گوگل] زمانی که در بیمارستان بستری بود دچار عفونت شد
[ترجمه ترگمان] وقتی تو بیمارستان بود دچار عفونت شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی تو بیمارستان بود دچار عفونت شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to shorten (a word or words) by combining, or by omitting certain letters and replacing them, usu. with an apostrophe.
• مترادف: shorten
• مشابه: abbreviate
• مترادف: shorten
• مشابه: abbreviate
- We often contract "would not" to "wouldn't".
[ترجمه Ayda] ما معمولا would not رو به wouldn't مخفف میکنیم|
[ترجمه گوگل] ما اغلب «نمیخواهد» را به «نمیخواهم» میبندیم[ترجمه ترگمان] ما اغلب قرارداد را \"نخواهیم\" انجام می دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: contracted (adj.), contractible (adj.), contractibility (n.)
مشتقات: contracted (adj.), contractible (adj.), contractibility (n.)
• (1) تعریف: to make a formal agreement or contract.
• مشابه: agree on, arrange, covenant, negotiate, pledge, promise
• مشابه: agree on, arrange, covenant, negotiate, pledge, promise
- She contracted for a large addition to her house.
[ترجمه گوگل] او برای اضافه کردن بزرگ به خانه خود قرارداد
[ترجمه ترگمان] او به اضافه یک اضافه به خانه او قرارداد بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به اضافه یک اضافه به خانه او قرارداد بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to become smaller; shrink.
• مترادف: constrict, shrink, tighten
• متضاد: dilate, expand, swell
• مشابه: condense, cramp, draw together, dwindle, flex, narrow, shorten
• مترادف: constrict, shrink, tighten
• متضاد: dilate, expand, swell
• مشابه: condense, cramp, draw together, dwindle, flex, narrow, shorten
- Metal contracts when it cools and expands when heated.
[ترجمه Riyoko] فلز ها هنگاهی که سر دشوندمنقبض میشوندو وقتی گرم شوند منبسط میشوند.|
[ترجمه گوگل] فلز هنگام سرد شدن منقبض می شود و هنگام گرم شدن منبسط می شود[ترجمه ترگمان] قراردادهای فلزی وقتی گرم می شود و وقتی گرم می شود منبسط می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید