contentment

/kənˈtentmənt//kənˈtentmənt/

معنی: رضایت، قناعت، خرسندی
معانی دیگر: خشنودی، اقناع

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: the state of being content or satisfied.
مترادف: content, satisfaction
متضاد: misery
مشابه: comfort, ease, gratification, happiness, peace, pleasure, serenity, well-being

جمله های نمونه

1. contentment of avarice is impossible
اقناع حرص و آز غیرممکن است.

2. a smile of contentment
لبخند حاکی از رضایت

3. he said: "a miser's greedy eyes will be filled either by contentment or by grave-dust"
گفت: "چشم تنگ دنیادوست را یا قناعت پرکند یا خاک گور"

4. Happiness consists in contentment.
[ترجمه گوگل]خوشبختی در رضایت است
[ترجمه ترگمان]شادی شامل خرسندی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Riches do not always bring contentment.
[ترجمه گوگل]ثروت همیشه رضایت نمی آورد
[ترجمه ترگمان]Riches همیشه خرسند نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. If anyone deserves a happy day which brings contentment and a light heart,it must be you. This gift is a token of my everlasting love for you. Have a happy birthday.
[ترجمه گوگل]اگر کسی سزاوار یک روز شاد است که رضایت و دلی سبک به همراه داشته باشد، باید شما باشید این هدیه نشانه عشق همیشگی من به شماست تولدت مبارک
[ترجمه ترگمان]اگر هر کسی مستحق یک روز شاد باشد که رضایت و یک قلب روشن داشته باشد، باید شما باشید این هدیه نشانه عشق ابدی من برای توست تولدت مبارک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. His face wore a look of pure contentment.
[ترجمه گوگل]چهره اش ظاهری از رضایت خالص داشت
[ترجمه ترگمان]چهره اش حاکی از خرسندی ناب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She gave a deep sigh of contentment.
[ترجمه گوگل]او نفس عمیقی از رضایت کشید
[ترجمه ترگمان]نفسی عمیق کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He felt a sudden sense of calm, of contentment.
[ترجمه گوگل]او احساس آرامش و رضایت ناگهانی کرد
[ترجمه ترگمان]ناگهان احساس آرامش و رضایت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It presents a scene of rural contentment, a delectable backwater remote and undisturbed by pressures of the world outside.
[ترجمه گوگل]صحنه‌ای از رضایت روستایی را به نمایش می‌گذارد، پشت‌آب لذت‌بخش دوردست و بدون مزاحمت از فشارهای جهان بیرون
[ترجمه ترگمان]آن یک صحنه از رضایت روستایی را ارایه می دهد که از دوردست به دور افتاده و تحت فشار فشارهای جهان قرار گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Joey sighed with contentment, snuggling down in his warm bed.
[ترجمه گوگل]جوی با رضایت آهی کشید و در رختخواب گرمش فرو رفت
[ترجمه ترگمان]جویی با خرسندی آهی کشید و در بس تر گرمش فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Lightheartedly, full of such deep contentment, I start to descend.
[ترجمه گوگل]آرام، پر از چنین رضایت عمیقی، شروع به فرود می کنم
[ترجمه ترگمان]در حالی که سرشار از چنین خرسندی عمیق بودم، شروع به پایین رفتن کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The feelings of contentment run deep.
[ترجمه گوگل]احساس رضایت عمیق است
[ترجمه ترگمان]حس خرسندی عمیق بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Contentment is natural wealth, luxury is artificial poverty. Socrates
[ترجمه گوگل]قناعت ثروت طبیعی است، تجمل گرایی فقر مصنوعی است سقراط
[ترجمه ترگمان]Contentment ثروت طبیعی است، تجمل، فقر مصنوعی است سقراط
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رضایت (اسم)
consent, concurrence, acquiescence, satisfaction, contentment, euphoria, adhesion

قناعت (اسم)
contentment

خرسندی (اسم)
satisfaction, contentment, happiness, joy, joyfulness, gladness

انگلیسی به انگلیسی

• satisfaction
contentment is a feeling of quiet happiness and satisfaction.

پیشنهاد کاربران

رضایت. رضایت خاطر. خشنودی
مثال:
The reason for this, noted the Leader, is primarily due to the fact that the individual in this role must maintain a strong connection with God and strive to satisfy Him, and at the same time take into consideration the interests and contentment of the people.
...
[مشاهده متن کامل]

رهبری یادآور شدند دلیل آن در درجه اول به سبب این حقیقت است که افراد در این نقش {امام جمعه} باید ارتباط قوی با خدا برقرار کنند و برای خشنودی خداوند تلاش کنند و همزمان مصالح و رضایت خاطر مردم را در نظر بگیرند.

رضایت خشنودی
Satisfaction
اقناع کردن, بسندگی, احساس رضایت از شرایط موجود
اکتفا کردن

بپرس