constringe


معنی: گرد امدن، جمع شدن، چروک شدن
معانی دیگر: (نادر) موجب هم کشیدگی یا تنگ شدن یا انقباض شدن، قبض کردن

جمله های نمونه

1. It can constringe and clean the pores of face. accelerate the cicatrization of wounds.
[ترجمه گوگل]می تواند منافذ صورت را منقبض و تمیز کند تسریع سیکاتریزاسیون زخم ها
[ترجمه ترگمان]می تواند منافذ پوست را تمیز و تمیز کند سرعت زخم ها را سرعت می بخشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Constringe pore, restrain skin and get rid of the scars of acne.
[ترجمه گوگل]منافذ را منقبض کنید، پوست را مهار کنید و از شر آکنه خلاص شوید
[ترجمه ترگمان]Constringe منافذ پوست را نگه دارید، پوست خود را نگه دارید و از شر زخم های آکنه خلاص شوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. This kind of facial cleanser can constringe and clean the pores of face.
[ترجمه گوگل]این نوع پاک کننده صورت می تواند منافذ صورت را منقبض و تمیز کند
[ترجمه ترگمان]این نوع تمیز کننده صورت می تواند منافذ پوست را تمیز و تمیز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Ingredients: natural herbage whiten essence, green tea extracts, wild chrysanthemum, aloe, constringe agency ets.
[ترجمه گوگل]مواد تشکیل دهنده: اسانس سفید کننده طبیعی گیاهان، عصاره چای سبز، گل داوودی وحشی، آلوئه ورا، آژانس انسدادی و غیره
[ترجمه ترگمان]مواد لازم: جوهر سفید رنگ سفید، عصاره چای سبز، عصاره wild، آلوئه ورا، آژانس constringe
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. This algorithm had been demonstrated by computer. The result shows that it will be applicable of dealing with excessive radars and targets for it has the good astringency and fast constringe. . .
[ترجمه گوگل]این الگوریتم توسط کامپیوتر نشان داده شده بود نتیجه نشان می دهد که برای مقابله با رادارها و اهداف بیش از حد قابل استفاده خواهد بود زیرا از گسستگی خوب و انقباض سریع برخوردار است
[ترجمه ترگمان]این الگوریتم توسط کامپیوتر نشان داده شد این نتیجه نشان می دهد که برای مقابله با رادارهای بیش از حد و اهداف برای آن استفاده از astringency خوب و constringe سریع قابل اجرا خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گرد امدن (فعل)
assemble, gather, agglomerate, constringe, convene, flock, forgather, ring, rally, gam, herd

جمع شدن (فعل)
shrink, assemble, aggregate, muster, gather, constringe, flock, backlog, snuggle, retract, congregate, beehive, group, twitch, drift, herd, gang up, nucleate, twitch grass

چروک شدن (فعل)
shrink, constringe, shrivel, crease, pucker, tousle

انگلیسی به انگلیسی

• constrict, tighten; cause to contract; become tight

پیشنهاد کاربران

بپرس