اسم ( noun )
• (1) تعریف: something that compels, confines, or restrains.
• مشابه: brake, chain, compulsion, leash, muzzle, rein, restriction
• مشابه: brake, chain, compulsion, leash, muzzle, rein, restriction
- He thought he would be happier without the constraints of a regular job.
[ترجمه نوشین] او فکر می کرد ، بدون محدودیت های یک شغل موظف خوشحال تر خواهد بود.|
[ترجمه گوگل] او فکر می کرد که بدون محدودیت های یک شغل معمولی خوشحال تر خواهد بود[ترجمه ترگمان] او فکر می کرد که بدون محدودیت شغلی معمولی خوشحال تر خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She felt the art school was too conservative and put constraints on her creativity.
[ترجمه فریناز صالحی] او احساس کرد مدرسه هنر خیلی محافظه کار بود و خلاقیت او را محدود می کرد.|
[ترجمه رضا عبدالهی] او احساس کرد مدرسه هنر خیلی محافظه کار بود و محدویت هایی بر خلاقیت او می نهاد|
[ترجمه گوگل] او احساس می کرد که مدرسه هنر بیش از حد محافظه کار است و خلاقیت او را محدود می کند[ترجمه ترگمان] او احساس می کرد که مدرسه هنر بیش از حد محافظه کار است و محدودیت ها را بر روی خلاقیت خود قرار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a state of confinement or restraint.
• متضاد: liberty
• مشابه: continual, obstruction, prison
• متضاد: liberty
• مشابه: continual, obstruction, prison
- He nearly went mad during his constraint in prison.
[ترجمه گوگل] او در حین محدودیت در زندان تقریباً دیوانه شد
[ترجمه ترگمان] از این که در زندان به سر می برد تقریبا دیوانه شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از این که در زندان به سر می برد تقریبا دیوانه شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the act of confining or restraining.
• مشابه: bond, obstruction, restraint
• مشابه: bond, obstruction, restraint
- Constraint of the movement's leader led to mass protests.
[ترجمه گوگل] محدودیت رهبر جنبش به اعتراضات گسترده منجر شد
[ترجمه ترگمان] محدودیت رهبر این جنبش منجر به اعتراضات گسترده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] محدودیت رهبر این جنبش منجر به اعتراضات گسترده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: embarrassed reserve.
- He felt a constraint that kept him from speaking up.
[ترجمه گوگل] او محدودیتی را احساس کرد که او را از صحبت کردن باز داشت
[ترجمه ترگمان] احساس ناراحتی می کرد که او را از حرف زدن باز می دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] احساس ناراحتی می کرد که او را از حرف زدن باز می دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید