constraint

/kənˈstreɪnt//kənˈstreɪnt/

معنی: گرفتاری، توقیف، قید، محدودیت، اجبار، اضطرار، فشار
معانی دیگر: الزام، وادارسازی، جبر، عنف، سرکوبی (احساسات طبیعی و رفتار غریزی)، رفتار مصنوعی (وانمودین)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: something that compels, confines, or restrains.
مشابه: brake, chain, compulsion, leash, muzzle, rein, restriction

- He thought he would be happier without the constraints of a regular job.
[ترجمه نوشین] او فکر می کرد ، بدون محدودیت های یک شغل موظف خوشحال تر خواهد بود.
|
[ترجمه گوگل] او فکر می کرد که بدون محدودیت های یک شغل معمولی خوشحال تر خواهد بود
[ترجمه ترگمان] او فکر می کرد که بدون محدودیت شغلی معمولی خوشحال تر خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She felt the art school was too conservative and put constraints on her creativity.
[ترجمه فریناز صالحی] او احساس کرد مدرسه هنر خیلی محافظه کار بود و خلاقیت او را محدود می کرد.
|
[ترجمه رضا عبدالهی] او احساس کرد مدرسه هنر خیلی محافظه کار بود و محدویت هایی بر خلاقیت او می نهاد
|
[ترجمه گوگل] او احساس می کرد که مدرسه هنر بیش از حد محافظه کار است و خلاقیت او را محدود می کند
[ترجمه ترگمان] او احساس می کرد که مدرسه هنر بیش از حد محافظه کار است و محدودیت ها را بر روی خلاقیت خود قرار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a state of confinement or restraint.
متضاد: liberty
مشابه: continual, obstruction, prison

- He nearly went mad during his constraint in prison.
[ترجمه گوگل] او در حین محدودیت در زندان تقریباً دیوانه شد
[ترجمه ترگمان] از این که در زندان به سر می برد تقریبا دیوانه شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the act of confining or restraining.
مشابه: bond, obstruction, restraint

- Constraint of the movement's leader led to mass protests.
[ترجمه گوگل] محدودیت رهبر جنبش به اعتراضات گسترده منجر شد
[ترجمه ترگمان] محدودیت رهبر این جنبش منجر به اعتراضات گسترده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: embarrassed reserve.

- He felt a constraint that kept him from speaking up.
[ترجمه گوگل] او محدودیتی را احساس کرد که او را از صحبت کردن باز داشت
[ترجمه ترگمان] احساس ناراحتی می کرد که او را از حرف زدن باز می دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a legal constraint
محدودیت قانونی

2. i noticed a certain constraint on their part
متوجه شدم که محذوریت دارند.

3. He felt constraint in her presence.
[ترجمه گوگل]او در حضور او احساس محدودیت کرد
[ترجمه ترگمان]در حضور او احساس ناراحتی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I felt free to speak to her without constraint.
[ترجمه گوگل]می‌توانستم بدون محدودیت با او صحبت کنم
[ترجمه ترگمان]احساس آزادی کردم که بدون ناراحتی با او حرف بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Magistrates are under a constraint not to send young people to prison.
[ترجمه هدایت یوسفی] قضات اجازه ندارند کودکان و نوجوانان را به زندان بفرستند
|
[ترجمه شادمان] قضات برای فرستادن نوجوانان به زندان محدودیت دارند.
|
[ترجمه امیری] قضات الزامیت دارند تا نوجوانان را به زندان نفرستند.
|
[ترجمه گوگل]قضات تحت محدودیت هستند که جوانان را به زندان نفرستند
[ترجمه ترگمان]قضات تحت فشار قرار دارند که جوانان را به زندان نفرستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The children showed a little constraint in the presence of the new teacher.
[ترجمه شادمان] کودکان در کنار معلم جدید رفتار اجباری و احساس سرکوب کمتری از خود نشان دادند. ( یعنی رفتارهای دیکته شده و اجبار تحمیل شده از طرف معلم بعدی را کنار گذاشتن و به قولیبا دیدن معلم جدید پر و بال گرفتند
|
[ترجمه گوگل]بچه ها در حضور معلم جدید کمی محدودیت نشان دادند
[ترجمه ترگمان]کودکان در حضور معلم جدید محدودیت اندکی را نشان دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They confessed, but only under severe constraint.
[ترجمه شادمان] آنها اعتراف کردند ولی تحت اعمال فشار و وادارسازی. ( شکنجه یا بازخواستهای خشن )
|
[ترجمه گوگل]آنها اعتراف کردند، اما فقط تحت محدودیت شدید
[ترجمه ترگمان]آن ها اعتراف کردند، ولی فقط تحت فشار شدید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A similar constraint is visible in the monetary growth rates of all the advanced industrial countries.
[ترجمه گوگل]محدودیت مشابهی در نرخ رشد پولی همه کشورهای صنعتی پیشرفته قابل مشاهده است
[ترجمه ترگمان]محدودیت مشابهی در نرخ رشد پولی همه کشورهای پیشرفته صنعتی مشهود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. This constraint would effectively limit the amount of vehicles that a firm could service.
[ترجمه گوگل]این محدودیت به طور موثر میزان وسایل نقلیه ای را که یک شرکت می تواند خدمات ارائه دهد، محدود می کند
[ترجمه ترگمان]این محدودیت به طور موثر مقدار وسایط نقلیه را محدود می کند که یک شرکت می تواند به آن خدمت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. These structural problems will act as a major constraint on any potential recovery in the housing market.
[ترجمه گوگل]این مشکلات ساختاری به‌عنوان یک مانع اصلی برای هر گونه بهبود احتمالی در بازار مسکن عمل خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]این مشکلات ساختاری به عنوان محدودیت اصلی در هر گونه بهبود بالقوه در بازار مسکن عمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The Phillips curve was regarded as an inescapable constraint on policy action which the authorities could only ignore at their peril.
[ترجمه گوگل]منحنی فیلیپس به‌عنوان یک محدودیت اجتناب‌ناپذیر در سیاست‌گذاری در نظر گرفته می‌شد که مقامات تنها می‌توانستند در معرض خطر آن را نادیده بگیرند
[ترجمه ترگمان]منحنی فیلیپس به عنوان یک محدودیت غیرقابل اجتناب در عمل سیاست در نظر گرفته می شد که مقامات تنها می توانستند از خطر آن ها چشم پوشی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. However, if the additional constraint is binding, the median voter would no longer be able to choose E
[ترجمه گوگل]با این حال، اگر محدودیت اضافی الزام آور باشد، رای دهنده میانه دیگر نمی تواند E را انتخاب کند
[ترجمه ترگمان]با این حال، اگر محدودیت اضافی الزام آور باشد، رای دهندگان میانه دیگر قادر نخواهند بود E را انتخاب کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Perhaps the main constraint is lack of money.
[ترجمه گوگل]شاید محدودیت اصلی کمبود پول باشد
[ترجمه ترگمان]شاید محدودیت اصلی کمبود پول باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Constraint stung his skin like a wave of hornets.
[ترجمه گوگل]محدودیت مانند موجی از هورنت پوست او را نیش زد
[ترجمه ترگمان]constraint پوستش را مثل موج زنبور نیش می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گرفتاری (اسم)
scrape, ado, involvement, plight, entanglement, captivity, hitch, assurance, constraint, mire, drawing, snarl, encumbrance, nodus, tanglement

توقیف (اسم)
suppression, execution, custody, apprehension, arrest, detention, internment, arrestment, seizing, constraint, sequestration, holdup, lockup, nabbing

قید (اسم)
qualification, trouble, assurance, stipulation, bond, provision, shackle, clog, fetter, tie, constraint, reservation, rocker, hamper, bridle, manacle, care for, encumbrance, modality, proviso

محدودیت (اسم)
constraint, circumscription, limitation, restriction, finiteness, finitude

اجبار (اسم)
persuasion, constraint, coercion, compulsion, duress, cogency

اضطرار (اسم)
constraint, coercion, compulsion, exigency

فشار (اسم)
compression, rush, stress, tension, violence, hustle, constraint, pressure, oppression, thrust, push, press, pressing, squeeze, discharge head, vim, enforcement, impressure, inrush, squeeze play

تخصصی

[عمران و معماری] قید - مانع - بستگی - محدویت
[کامپیوتر] محدودیت ؛ قید
[برق و الکترونیک] قید، محدود کردن، اجبار
[حقوق] محظور، اجبار، اضطرار، محدودیت، توقیف
[ریاضیات] قید
[آمار] قید

انگلیسی به انگلیسی

• restriction; artificial manner, unnatural manner; force
a constraint is something that limits or controls the way you behave; a formal word.
constraint is control over the way you behave which prevents you from doing what you want to do; a formal word.

پیشنهاد کاربران

✍ توضیح: A limitation or restriction that controls actions or decisions 🔒
🔍 مترادف: Restriction
✅ مثال: The budget constraint forced them to scale back their plans.
Time constraints ضیق/ کمبود وقت
Financial constraints مضیقه مالی ( مشکلات ( کمبود ) پول )
الزامات
Restriction
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : constrain
اسم ( noun ) : constraint
صفت ( adjective ) : constrained
قید ( adverb ) : _
constraint ( آمار )
واژه مصوب: قید 2
تعریف: هرگونه محدودیت یا مانع درونی یا برونی که بر پروژه اثر داشته باشد
محدودیت. قید و بند
محدودیت
Theory of constraints
تئورى محدودیت ها
رشته
Fore example : antigen if constraints
کلمات �محدودیت، مخمصه، آوند، شرط، عهد، اندازه، مقدار، اعلام� مترادف کلمه ی �قید� هستند، بنابراین می توانند به عنوان معانی دیگر constraint مورد استفاده قرار گیرند. مثلا:
Because the only "constraint" on 72% is the area ratio, and there is no information about the RGB color coordinates
...
[مشاهده متن کامل]

زیرا تنها �مقدار� در مورد 72%، نسبت مساحت است و اطلاعاتی در مورد مختصات رنگ RGB وجود ندارد.

محدودیت، مانع
اجبار، فشار، محدودیت، توقیف، قید، مانع
یک نوع تحمیل کننده به سیستم است و موضوعاتی که باید به گونه ای صحیح در سیستم نگهداری شوند را نشان می دهد.
در برنامه نویسی، محدودیتی است که برای راه حلهای قابل قبول مسئله، تعیین می گردد.
حقوق: اکراه
محدودیت، اجبار
قید ( قیود ) هندسی
الزام
محدودیت
معیار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس