constituted

/ˈkɑːnstəˌtuːt//ˈkɒnstɪtjuːt/

(verb transitive) منصوب کردن، برگماشتن، برگزیدن (به)، تعیین کردن an officially constituted spokesman سخنگوی منتخب و رسمی (verb transitive) (سازمان، هیئت و غیره) تاسیس کردن، تشکیل دادن، برپا کردن، بنیاد کردن، پایه گذاری کردن a recently constituted party حزبی که اخیرا تاسیس شده است (verb transitive) (رسمی) ساختن، بودن twelve people constitute a jury هیئت منصفه از دوازده نفر تشکیل می شود

جمله های نمونه

1. a recently constituted party
حزبی که اخیرا تاسیس شده است

2. an officially constituted spokesman
سخنگوی منتخب و رسمی

3. their armored divisions constituted an irresistible force
لشکرهای زرهی آنها نیرویی بود که در مقابل آن مقاومت بی فایده بود.

4. A committee was constituted to investigate into.
[ترجمه گوگل]کمیته ای برای بررسی تشکیل شد
[ترجمه ترگمان]کمیته ای تشکیل شد تا درباره آن تحقیق کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. They felt that our discussions with other companies constituted a breach of/in our agreement.
[ترجمه گوگل]آنها احساس کردند که گفتگوهای ما با شرکت های دیگر نقض یا در توافق ما است
[ترجمه ترگمان]آن ها احساس کردند که بحث ما با شرکت های دیگر نقض \/ در توافق ما را تشکیل می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. A committee was constituted to investigate into that.
[ترجمه گوگل]کمیته ای برای بررسی این موضوع تشکیل شد
[ترجمه ترگمان]کمیته ای تشکیل شد تا درباره آن تحقیق کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Selling goods constituted a breach of regulation 10B.
[ترجمه گوگل]فروش کالا نقض مقررات 10B بود
[ترجمه ترگمان]فروش کالا، نقض مقررات ۱۰ B بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The committee was constituted in 1974 by an Act of Parliament.
[ترجمه گوگل]این کمیته در سال 1974 توسط قانون پارلمان تشکیل شد
[ترجمه ترگمان]این کمیته در سال ۱۹۷۴ توسط قانون پارلمان تشکیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He seemed to have constituted himself our representative.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید او خودش را نماینده ما تشکیل می داد
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که او نماینده ما است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The committee had been improperly constituted, and therefore had no legal power.
[ترجمه گوگل]این کمیته به درستی تشکیل شده بود، و بنابراین هیچ قدرت قانونی نداشت
[ترجمه ترگمان]کمیته به طور نامناسبی تشکیل شده بود و بنابراین هیچ قدرت قانونی نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The committee is constituted of members of all three parties.
[ترجمه گوگل]این کمیته از اعضای هر سه حزب تشکیل شده است
[ترجمه ترگمان]این کمیته از اعضای هر سه حزب تشکیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. On 6 July a People's Revolutionary Government was constituted.
[ترجمه گوگل]در 6 ژوئیه یک دولت انقلابی خلق تشکیل شد
[ترجمه ترگمان]در ۶ ژولای دولت انقلابی مردم تشکیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The accused will appear before a specially constituted military tribunal.
[ترجمه گوگل]متهم در دادگاه نظامی ویژه تشکیل شده حاضر خواهد شد
[ترجمه ترگمان]متهمان در برابر یک دادگاه نظامی ویژه تشکیل خواهند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. As such, it has not hitherto constituted a particularly significant form of protest either numerically or politically.
[ترجمه گوگل]به این ترتیب، تا کنون شکل خاصی از اعتراض را چه از نظر عددی و چه از نظر سیاسی تشکیل نداده است
[ترجمه ترگمان]به این ترتیب، تا به حال شکل بسیار قابل توجهی از اعتراض به صورت عددی یا سیاسی تشکیل نشده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Civil society is constituted by the social relationships and processes outside paid employment and not immediately affected by the state.
[ترجمه گوگل]جامعه مدنی از روابط اجتماعی و فرآیندهای خارج از اشتغال با حقوق تشکیل می شود و بلافاصله تحت تأثیر دولت قرار نمی گیرد
[ترجمه ترگمان]جامعه مدنی توسط روابط اجتماعی و فرآیندهای خارج از اشتغال ایجاد می شود و بلافاصله تحت تاثیر دولت قرار نمی گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• comprised, made up, formed; established, founded; appointed to a particular position

پیشنهاد کاربران

تو فلسفه های کانت و پدیدارشناسی هایی مثل هوسرل معنای تقویم شدن بهترین معناست ولی حتی معنای سرشته شدن هم میده چون صحبت از ساخته شدن تجربه ها در ذهن یا تقویم تجربه ها و یا معمولا بحث از ساخته شدن در معنای سرشته شدن تجربه هاست
۱ - متشکل از Is made of
۲ - ریشه دوانده، جا افتاده، ثابت,
سازمان یافته؟؟؟
established, deep - rooted, firmly fixed , deep - seated, engrained, accepted
Constituted aggression : خشونت سازمان یافته؟؟
ایجاد کردن
متشکل، تشکیل شده، مشتمل، مرکب

بپرس