فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: constitutes, constituting, constituted
مشتقات: constituter (constitutor) (n.)
حالات: constitutes, constituting, constituted
مشتقات: constituter (constitutor) (n.)
• (1) تعریف: to form or compose.
• مترادف: compose, form, make up
• مشابه: embody, incorporate
• مترادف: compose, form, make up
• مشابه: embody, incorporate
- Seven days constitute a week.
[ترجمه Mahshad] هفت روز یک هفته را تشکیل میدهند|
[ترجمه احمد قربانی سینی] هفت روز یک هفته را تشکیل می دهند .|
[ترجمه گوگل] هفت روز یک هفته را تشکیل می دهد[ترجمه ترگمان] هفت روز یک هفته تشکیل می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Two atoms of hydrogen and one of oxygen constitute the water molecule.
[ترجمه Z Vafa] دو اتم هیدروژن و یک اتم اکسیژن مولکول آب را تشکیل می دهند|
[ترجمه گوگل] دو اتم هیدروژن و یک اتم اکسیژن مولکول آب را تشکیل می دهند[ترجمه ترگمان] دو اتم هیدروژن و یکی از اکسیژن مولکول آب را تشکیل می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Do these two paragraphs constitute your entire essay?
[ترجمه گوگل] آیا این دو پاراگراف کل مقاله شما را تشکیل می دهند؟
[ترجمه ترگمان] آیا این دو پاراگراف تمام مقاله شما را تشکیل می دهد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آیا این دو پاراگراف تمام مقاله شما را تشکیل می دهد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to be equal to or amount to.
- Providing false information on this document constitutes fraud.
[ترجمه گوگل] ارائه اطلاعات نادرست در این سند به منزله تقلب است
[ترجمه ترگمان] ارائه اطلاعات نادرست درباره این سند به منزله تقلب محسوب می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ارائه اطلاعات نادرست درباره این سند به منزله تقلب محسوب می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- One dried-out piece of toast does not constitute a decent breakfast, in my opinion.
[ترجمه Ali] یک تکه نان تست خشک شده به نظر من یک صبحانه منابع نیست|
[ترجمه گوگل] به نظر من یک تکه نان تست خشک شده، صبحانه مناسبی نیست[ترجمه ترگمان] یک تکه نان خشک که به نظر من یک صبحانه مناسب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to establish; found.
• مترادف: create, establish, found
• مشابه: initiate, institute, originate
• مترادف: create, establish, found
• مشابه: initiate, institute, originate
- The college was constituted in 1882.
[ترجمه گوگل] این کالج در سال 1882 تأسیس شد
[ترجمه ترگمان] این کالج در سال ۱۸۸۲ ساخته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این کالج در سال ۱۸۸۲ ساخته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to nominate or appoint to a function or office.
• مترادف: appoint, name
• مشابه: designate, nominate
• مترادف: appoint, name
• مشابه: designate, nominate
- An investigative panel was constituted to look into the allegations of corruption.
[ترجمه گوگل] یک هیئت تحقیقاتی برای بررسی اتهامات فساد تشکیل شد
[ترجمه ترگمان] یک هیات تحقیقی برای رسیدگی به اتهامات فساد تشکیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک هیات تحقیقی برای رسیدگی به اتهامات فساد تشکیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید