constant

/ˈkɑːnstənt//ˈkɒnstənt/

معنی: پایدار، وفادار، دائمی، ثابت، استوار، ثابت قدم، باثبات، ماندگار
معانی دیگر: بی تغییر، پابرجا، دایم، همیشگی، مداوم، پیوسته، یکریز، باوفا، پر و پاقرص، (ریاضی - فیزیک) پایا، عدد ثابت، مقدار ثابت

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: unchanging; uniform.
مترادف: changeless, consistent, immutable, invariable, regular, uniform
متضاد: changeable, mutable, variable, volatile
مشابه: abiding, conformable, even, stable, stationary, steady, unvarying

- The composer's style remained constant through the latter part of his career.
[ترجمه گوگل] سبک آهنگساز در اواخر کار خود ثابت ماند
[ترجمه ترگمان] سبک این آهنگساز در بخش دوم حرفه خود ثابت ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: continual; persistent.
مترادف: continual, incessant, persistent, relentless, unremitting
متضاد: fitful
مشابه: assiduous, chronic, continuous, endless, interminable, perpetual, unceasing

- He was used to the constant hum of the traffic.
[ترجمه گوگل] او به زمزمه ی مداوم ترافیک عادت کرده بود
[ترجمه ترگمان] به صدای مداوم ترافیک عادت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The child's constant whining annoyed the guests.
[ترجمه گوگل] ناله های مداوم کودک مهمان ها را آزار می داد
[ترجمه ترگمان] صدای غر زدن مداوم کودک میهمانان را آزار می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: steadfast; faithful.
مترادف: devoted, faithful, steadfast
متضاد: fickle, inconstant
مشابه: abiding, dependable, firm, reliable, stable, staunch

- Her constant devotion to the cause brought about much-needed reforms.
[ترجمه گوگل] فداکاری مداوم او به آرمان اصلاحات بسیار مورد نیاز را به همراه داشت
[ترجمه ترگمان] فداکاری مداوم او به علت اصلاحات مورد نیاز شدید بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: constantly (adv.)
• : تعریف: something that does not vary or change.
مترادف: invariable
متضاد: variable

- The speed of light is said to be a constant.
[ترجمه گوگل] سرعت نور ثابت است
[ترجمه ترگمان] گفته می شود سرعت نور ثابت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Fear is one of the constants in an abused child's life.
[ترجمه گوگل] ترس یکی از عوامل ثابت در زندگی کودک آزار دیده است
[ترجمه ترگمان] ترس یکی از عوامل ثابت در زندگی مورد سو استفاده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. constant bickering over interest rates
جر و بحث دایم درباره ی نرخ بهره

2. constant function
تابع پایا،تابع ثابت

3. constant noise
سر و صدای همیشگی

4. constant pain
درد مداوم

5. constant usage wore out the tires
استعمال مداوم تایرها را فرسوده کرد.

6. constant vigilance against the spread of disease
مراقبت دائم در برابر گسترش بیماری

7. a constant iteration of requests
تکرار دایم درخواست ها

8. her constant aimlessness
بی تصمیمی همیشگی او

9. his constant need to travel served to estrange him from most family activities
نیاز دایمی او به سفر او را از بیشتر فعالیت های خانوادگی دور نگه می داشت.

10. in constant peril of death
در معرض خطر دایمی مرگ

11. mary's constant advice weaned paul away from gambling
پندهای دائم مریم موجب شد که پال دست از قمار بردارد.

12. the constant affluence of newcomers into tehran
جریان دایمی تازه واردها به تهران

13. the constant tendency of this poet to symbolize
تمایل همیشگی این شاعر به نماد پردازی

14. the constant threat of famine
خطر همیشگی قحطی

15. the constant whiz of passing cars
(صدای) غژ غژ دایم اتومبیل های درحال عبور

16. arbitrary constant
(ریاضی) ثابت دلخواه

17. anwary is constant in friendship
انواری در دوستی وفادار است.

18. there was constant friction between mehdi and his wife
مهدی و زنش دائما با هم برخورد داشتند.

19. noise was a constant irritant
سر و صدا دایما (ما را) آزار می داد.

20. this job requires constant alertness
این شغل مستلزم هشیاری دایم است.

21. a dentist was in constant requisition
دندانپزشک دائما مورد نیاز بود.

22. a painter is under constant pressure to produce more wares
نقاش دایما تحت فشار است که آثار بیشتری تولید کند.

23. his blood pressure must remain constant at all times
فشار خون او باید همیشه یک جور باقی بماند.

24. she was wearied by the constant questions
پرسش های مداوم او را خسته کرد.

25. the dog's barking was a constant aggravation
عوعو سگ مصدع همیشگی بود.

26. they reduced the city by constant bombardment
با بمباران مداوم شهر را به زانو در آوردند.

27. they want to stop the constant penetration of their country by illegal immigrants
آنان می خواهند رسوخ دایم مهاجران غیر قانونی به کشورشان را متوقف کنند.

28. the speed of light is always constant
سرعت نور همیشه یکی است (ثابت است).

29. javad could no longer tolerate his wife's constant criticisms
جواد دیگر تاب (تحمل) خرده گیری دائم زنش را نداشت.

30. the horses were crazed by thirst and constant shelling
تشنگی و گلوله باران مداوم اسب ها را دیوانه کرده بود.

31. the matter has been under the committee's constant scrutiny
موضوع تحت بررسی دائم کمیسیون بوده است.

32. their marriage was characterized by dissonance and constant quarreling
ویژگی ازدواج آنها ناسازگاری و جنگ و دعوای دایم بود.

مترادف ها

پایدار (صفت)
abiding, stable, permanent, firm, constant, resistant, livelong, stanch, indissoluble, perdurable, faithful, changeless, unflinching, inexhaustible, undying, unfailing

وفادار (صفت)
constant, allegiant, loyal, staunch, stanch, leal, trig, single-hearted

دائمی (صفت)
permanent, constant, perennial, eternal, sequential, continual, ceaseless, first-string

ثابت (صفت)
stable, permanent, firm, constant, lasting, true, loyal, fixed, pat, fiducial, immovable, hard and fast, changeless, invariable, inalterable, steady, resolute, indelible, staid, equable, immobile, incommutable, invariant, irremovable, thetic, thetical

استوار (صفت)
stable, firm, constant, solid, tenacious, sound, steel, sure, secure, immovable, steady, consistent, steadfast, two-handed

ثابت قدم (صفت)
constant, consistent, steadfast, resolute, unflinching, staunch stanch, sure-footed

باثبات (صفت)
stable, constant

ماندگار (صفت)
constant, persistent, continuous, indissoluble, perdurable, indelible, immanent, ineffaceable

تخصصی

[شیمی] ثابت، پایا، ماندگار، عدد ثابت، مقدار ثابت
[عمران و معماری] ثابت
[کامپیوتر] ثابت - مقدار ثابت - ثابت مقداری که هنگام اجرای برنامه ثابت می ماند . عبارتهای حرفی، مانند 3.5 و dolly madison دو ثابت هستند، زیرا همیشه مققدار یکسانی دارند . در زبان پاسکال و سایر زبانها این امکان وجود دارد که بتوان از اسامی برای تعریف ثابتها استفاده کرد .
[برق و الکترونیک] ثابت مقدار غیر متغیر در یک فرایند . - ثابت
[فوتبال] پایدار-استوار
[مهندسی گاز] عددثابت
[صنعت] ثابت، پایدار
[نساجی] ثابت - مقدار ثابت - ضریب ثابت - (ضریب ثابت یا ویژه )
[ریاضیات] پایا
[آمار] ثابت

انگلیسی به انگلیسی

• number with a fixed value (mathematics)
continuous; firm, steadfast, unmoving; faithful
something that is constant happens all the time or is always there.
an amount or level that is constant stays the same over a particular period of time.
a constant person is always faithful to a particular person, organization, or belief.
a constant is a thing or a value that always stays the same, even though other things may change.

پیشنهاد کاربران

1. ثابت. بدون تغییر. 2. همیشگی. دائمی. دائم. مدام. مرتب. پیوسته. یکریز 3. وفادار. ثابت قدم. استوار 4. ثابت. مقدار ثابت. عدد ثابت
مثال:
the constant background noise
صدای پس زمینه ثابت
a constant speed
...
[مشاهده متن کامل]

یک سرعت ثابت و بدون تغییر
a constant friend
یک دوست وفادار و ثابت قدم و استوار
constant vigilance
یک هوشیاری همیشگی و دائمی
dread of cancer has been a constant
ترس و وحشت از سرطان پیوسته و مرتب وجود داشته است.

Continuing at the same level
مثال
He showed constant kindness to everyone he met, earning him the respect of his peers.
یعنی ثابت بودن و دائمی
( ریاضیات ) عددی که ثابته و متغیر نیست.
⭕ پایا
⚫ ( زبان ما درحال گذار به واژه های درست و گاه تازه است )

⚫ واژه ی برنهاده: پایا

⚫ نگارش به خط لاتین: Pāyā

⚫ همه ی پیشنهادها برابرنهاده های یک یا چندیِک از اینها اند:
فرهنگستان زبان و ادب، پارسی انجمن، بازدیسان پارسی، دکتر حیدری ملایری، دکتر حسابی، دکتر ادیبسلطانی
...
[مشاهده متن کامل]


⚫ سایِن ها ( nuances ) را باهم جابجا نشناسیم.

همیشگی، پایا. مداوم، پایدار، ثابت قدم، باثبات، استوار، وفادار، دائمی، عدد ثابت، کامپیوتر: ثابت، معماری: ثابت، دائمی: ثابت، مقدار ثابت، دایمی
Occurring continuously over a period of time.
تکیه گاه، ستون، پایه ثابت، پشت و پناه.
پایا
( Pāyā )
دیگر واژگانی که معنای نزدیکی دارند
Fixed: Barjā ( برجا )
Stable: Pāydār ( پایدار )
Steady: Sābet ( ثابت )
یادآور
تداعی کننده
همیشگی، پایا
مداوم، پایدار، ثابت قدم، باثبات، استوار، وفادار، دائمی، عدد ثابت، کامپیوتر: ثابت، معماری: ثابت، قانون فقه: دائمی، شیمی: ثابت، روانشناسی: ثابت، علوم هوایی: مقدار ثابت، علوم نظامی: دایمی
continuous, ceaseless, incessant, interminable, nonstop, perpetual, sustained, unrelenting
- unchanging, even, fixed, invariable, permanent, stable, steady, uniform, unvarying
- faithful, devoted, loyal, stalwart, staunch, true, trustworthy, trusty
در جایگاه اسم یعنی موقعیت ثابت
رویه یا روال ثابت
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : constancy / constant
✅️ صفت ( adjective ) : constant
✅️ قید ( adverb ) : constantly
برقرار
( n ) ثبات
همه معانی که دوستان گفتند درسته
ولی یک معنا دیگر هم داره:
•مساوی - یکسان
دادهٔ ثابت
متوالی
بی وقفه - پشت سر هم
Babies need constant care
نوزادان نیاز به مراقبت مدام - پیوسته دارن
Constant : باثبات، پایدار، ثابت قدم، مدام، مداوم، دائمی، ثابت، با وفا
Instant : لحظه، دم، آن / فوری، سریع، آنی / زودپز، زودپخت، زودساز ( با غذا که بیاد یعنی غذایی که هنوز آماده نیست ولی سریع آماده میشه و آماده کردنش زیاد ژول نمیکشه )
...
[مشاهده متن کامل]

Constantly : پیوسته، مرتباً، دائماً، یکسره، یسره، بطور مستمر، بی وقفه، همواره، بطور مدام
Instantly : بی درنگ، فوراً، در یک آن، در یک لحظه ( بدون فوت وقت و وقفه )
Instance : نمونه، مثال/در مرحله اول in the first instance
Consistent : ثابت قدم، باثبات، استوار، همساز، سازگار، منسجم، یکدست، یکپارچه
Inconstant : بی وفا، بی ثبات، متغیر
Inconsistent : ( شخص ) بی ثبات، دمدمی / ناهماهنگ، ناسازگار، مغایر، در تضاد، متناقض، فاقد انسجام، نامنسجم، آشفته، گسیخته
Inconsistency : ناهماهنگی، ناسازگاری، مغایرت، تضاد، تناقض، عدم انسجام، آشفتگی، گسیختگی
Incontinent : ناپرهیرکار، ناخویشتن دار، فاقد کنترل، شهوت ران، بی اختیار، هرزه
Incontinence/cy : عدم کف نفس، ناپرهیزکاری، بی اختیاری، هرزگی
Continence : خودداری، خویشتن داری
Continent : قاره، خوددار ( قادر به کنترل ادرار و مدفوع )
Convince : متقاعد کردن ( persuade )
Convenient : راحت، سر راست، آسان
Conveniently : به راحتی
Convenience : آسودگی، راحتی، تسهیلات ( جمع باید باشه )
Inconvenience : ناراحتی
Partially : تاحدودی، تا حدی، بطور ناقص و نه کاملاً، قدری، تا اندازه ای

عدد ثابت
Welcome my constant friend
خوش آمدی یار همیشگی من
مداوم , مدام ؛ ثابت , مقدار ثابت
# Babies need constant care
# Machines that are in constant use
# The constant noise drove me crazy
# The fridge keeps food at a constant temperature
#�The speed of light is always constant
سمج
constant ( adj ) = steady ( adj )
معناهای دیگر >>>> تزلزل ناپذیر، محکم، قرص، پابرجا، ثابت قدم، منظم
constant = persistent
به معناهای مصر، پایدار، با استقامت، پیوسته، پی در پی، مداوم، ماندگار، بی وقفه، ثابت، دایمی، یکنواخت، استوار
مداوم، پایدار
ثوابت ریاضیاتی که هنگام محاسبات از متغیر هایی مثل x, y, . . . جدا هستند. معمولا از c برای نمایش آنها استفاده می شود، اما از k یا α نیز استفاده می شود.
مترادف انگلیسی؛
Consistent
Stable
Abiding
مترادف فارسی؛
پایدار
استوار
با ثبات
پی در پی
مثال: constant struggling
مبارزه های پی در پی
( صفت )
1 - مدام
2 - ثابت
پایدار، وفادار
ثابت
ثابت، پایدار، دایمی، باثبات، وفادار، ثابت قدم، استوار، ماندگار، مداوم
مثال: constant pain
درد مداوم
مثال: Nikol is cpnstant in friendship
نیکول در دوستی وفادار است.
مدام
ثابت ، پایدار
Love staying throughout our life
عشق در طول زندگی ما ماندگار است
Love constant throughout our life
Happening all the time
[اقتصاد سجی] عرض از مبدا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤١)

بپرس