صفت ( adjective )
• (1) تعریف: unchanging; uniform.
• مترادف: changeless, consistent, immutable, invariable, regular, uniform
• متضاد: changeable, mutable, variable, volatile
• مشابه: abiding, conformable, even, stable, stationary, steady, unvarying
• مترادف: changeless, consistent, immutable, invariable, regular, uniform
• متضاد: changeable, mutable, variable, volatile
• مشابه: abiding, conformable, even, stable, stationary, steady, unvarying
- The composer's style remained constant through the latter part of his career.
[ترجمه گوگل] سبک آهنگساز در اواخر کار خود ثابت ماند
[ترجمه ترگمان] سبک این آهنگساز در بخش دوم حرفه خود ثابت ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سبک این آهنگساز در بخش دوم حرفه خود ثابت ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: continual; persistent.
• مترادف: continual, incessant, persistent, relentless, unremitting
• متضاد: fitful
• مشابه: assiduous, chronic, continuous, endless, interminable, perpetual, unceasing
• مترادف: continual, incessant, persistent, relentless, unremitting
• متضاد: fitful
• مشابه: assiduous, chronic, continuous, endless, interminable, perpetual, unceasing
- He was used to the constant hum of the traffic.
[ترجمه گوگل] او به زمزمه ی مداوم ترافیک عادت کرده بود
[ترجمه ترگمان] به صدای مداوم ترافیک عادت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به صدای مداوم ترافیک عادت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The child's constant whining annoyed the guests.
[ترجمه گوگل] ناله های مداوم کودک مهمان ها را آزار می داد
[ترجمه ترگمان] صدای غر زدن مداوم کودک میهمانان را آزار می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صدای غر زدن مداوم کودک میهمانان را آزار می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: steadfast; faithful.
• مترادف: devoted, faithful, steadfast
• متضاد: fickle, inconstant
• مشابه: abiding, dependable, firm, reliable, stable, staunch
• مترادف: devoted, faithful, steadfast
• متضاد: fickle, inconstant
• مشابه: abiding, dependable, firm, reliable, stable, staunch
- Her constant devotion to the cause brought about much-needed reforms.
[ترجمه گوگل] فداکاری مداوم او به آرمان اصلاحات بسیار مورد نیاز را به همراه داشت
[ترجمه ترگمان] فداکاری مداوم او به علت اصلاحات مورد نیاز شدید بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فداکاری مداوم او به علت اصلاحات مورد نیاز شدید بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: constantly (adv.)
مشتقات: constantly (adv.)
• : تعریف: something that does not vary or change.
• مترادف: invariable
• متضاد: variable
• مترادف: invariable
• متضاد: variable
- The speed of light is said to be a constant.
[ترجمه گوگل] سرعت نور ثابت است
[ترجمه ترگمان] گفته می شود سرعت نور ثابت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گفته می شود سرعت نور ثابت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Fear is one of the constants in an abused child's life.
[ترجمه گوگل] ترس یکی از عوامل ثابت در زندگی کودک آزار دیده است
[ترجمه ترگمان] ترس یکی از عوامل ثابت در زندگی مورد سو استفاده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ترس یکی از عوامل ثابت در زندگی مورد سو استفاده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید