اسم ( noun )
• (1) تعریف: that which follows; result.
• مترادف: aftermath, effect, issue, outcome, result, sequel
• متضاد: antecedent
• مشابه: aftereffect, conclusion, corollary, fallout, note, outgrowth, repercussion, upshot, wake
• مترادف: aftermath, effect, issue, outcome, result, sequel
• متضاد: antecedent
• مشابه: aftereffect, conclusion, corollary, fallout, note, outgrowth, repercussion, upshot, wake
- The tenant's fall in the stairway was a direct consequence of the landlord's neglect of the property.
[ترجمه شان] سقوط مستاجر از ( بالای ) راه پله ها، نتیجه ( معلول ) مستقیم بی توجهی موجر ، نسبت به ملکش بود.|
[ترجمه گوگل] سقوط مستاجر در راه پله پیامد مستقیم بی توجهی صاحبخانه به ملک بود[ترجمه ترگمان] سقوط مستاجر از روی پلکان، نتیجه مستقیم و بی توجهی صاحب ملک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You shouldn't make such an important decision without considering the consequences.
[ترجمه شان] شما نباید چنین تصمیم مهمی را، بدون درنظرگرفتن عواقب آن ، بگیرید.|
[ترجمه گوگل] شما نباید بدون در نظر گرفتن عواقب آن چنین تصمیم مهمی بگیرید[ترجمه ترگمان] تو نباید این تصمیم مهم رو بدون توجه به عواقبش انجام بدی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: importance or significance.
• مترادف: importance, magnitude, moment, significance, weight
• مشابه: account, gravity, import, note, portent
• مترادف: importance, magnitude, moment, significance, weight
• مشابه: account, gravity, import, note, portent
- Who becomes the new governor is an issue of great consequence.
[ترجمه alidante] اینکه کی فرماندار جدید میشه ، خودش یه مساله با عواقب بزرگ هستش|
[ترجمه alidante] اینکه کی فرماندار جدید میشه یعنی یک مساله با عواقبی بزرگ|
[ترجمه گوگل] اینکه چه کسی فرماندار جدید می شود، یک مسئله عواقب بزرگ است[ترجمه ترگمان] چه کسی به فرماندار جدید تبدیل می شود موضوع مهمی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the conclusion drawn from a logical argument; inference.
• مترادف: conclusion, corollary, deduction, inference
• مشابه: implication
• مترادف: conclusion, corollary, deduction, inference
• مشابه: implication