consanguinity

/ˌkɒnsæŋˈɡwɪnɪti//ˌkɒnsæŋˈɡwɪnɪti/

معنی: قوم و خویشی، خویشی صلبی
معانی دیگر: هم خونی، هم تباری، هم نیایی، خویشی، خویشاوندی، همبستگی، هم پیوندی، رابطه ی نزدیک، قرابت

جمله های نمونه

1. the consanguinity of some religions
قرابت برخی مذاهب با یکدیگر

2. bonds of consanguinity
رشته های قرابت خانوادگی

3. The belief in, if not the fact of, consanguinity has its uses.
[ترجمه گوگل]اعتقاد به خویشاوندی، اگر نگوییم واقعیت، کاربردهای خود را دارد
[ترجمه ترگمان]به این باور که اگر این واقعیت وجود نداشته باشد، خویشاوندی از آن استفاده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The intermarriage scope and consanguinity natural diffuseness can stand for the situations in shanghai and in large parts of south China.
[ترجمه گوگل]گستره ازدواج های مختلط و انتشار طبیعی خویشاوندی می تواند موقعیت های شانگهای و بخش های بزرگی از جنوب چین را نشان دهد
[ترجمه ترگمان]حوزه ازدواج فامیلی و خویشاوندی طبیعی خویشاوندی می تواند در شرایط شانگهای و بخش های بزرگ جنوب چین بایستد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. According to the book, consanguinity is usually mixed for the application and significance.
[ترجمه گوگل]طبق کتاب، قرابت معمولاً برای کاربرد و اهمیت آمیخته است
[ترجمه ترگمان]با توجه به این کتاب، خویشاوندی معمولا برای کاربرد و اهمیت ترکیب می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The lawsuit developed into a test of the consanguinity of the claimant to the estate.
[ترجمه گوگل]این دعوا به آزمونی مبنی بر خویشاوندی مدعی با ملک تبدیل شد
[ترجمه ترگمان]این دادخواست به آزمایش ازدواج های فامیلی مدعی دارایی تبدیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Her family history was unremarkable in terms of consanguinity and following ultrasound findings were discovered.
[ترجمه گوگل]سابقه خانوادگی او از نظر فامیلی غیرقابل توجه بود و پس از سونوگرافی یافته ها کشف شد
[ترجمه ترگمان]تاریخچه خانواده او از نظر خویشاوندی قابل توجه بود و یافته های سونوگرافی دنبال شده کشف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. But there are two kind of difference in consanguinity approving between ancient nationalities and clans.
[ترجمه گوگل]اما دو نوع تفاوت در تأیید خویشاوندی بین ملیت ها و طوایف باستانی وجود دارد
[ترجمه ترگمان]اما دو نوع تفاوت در خویشاوندی بین اقوام و اقوام کهن وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Brothers and cousins are united by ties of consanguinity.
[ترجمه گوگل]برادران و پسرعموها با پیوندهای خویشاوندی متحد می شوند
[ترجمه ترگمان]قوم و خویش های قوم consanguinity قوم consanguinity با هم متحد شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. There is also the issue of consanguinity, she says, as many Somalis marry cousins.
[ترجمه گوگل]او می‌گوید که مسئله خویشاوندی نیز وجود دارد، زیرا بسیاری از سومالیایی‌ها با پسرعموهای خود ازدواج می‌کنند
[ترجمه ترگمان]او می گوید که مساله خویشاوندی نیز وجود دارد، همان طور که بسیاری از سومالی ها با عموزاده ازدواج می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Aside from a thorough medical family history, there is no need to offer any genetic testing on the basis of consanguinity alone.
[ترجمه گوگل]گذشته از یک سابقه خانوادگی پزشکی کامل، نیازی به ارائه هیچ گونه آزمایش ژنتیکی تنها بر اساس فامیلی وجود ندارد
[ترجمه ترگمان]گذشته از سابقه خانواده پزشکی کامل، هیچ نیازی به ارائه هیچ تست ژنتیکی براساس خویشاوندی وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They, too, have been deaf to the voice of justice and consanguinity.
[ترجمه گوگل]آنها نیز در برابر صدای عدالت و خویشاوندی کر بوده اند
[ترجمه ترگمان]آنان نیز نسبت به صدای عدالت و consanguinity ناشنوا بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The concern in setting a limit is the genetic risk of consanguinity.
[ترجمه گوگل]نگرانی در تعیین حد، خطر ژنتیکی خویشاوندی است
[ترجمه ترگمان]نگرانی در تنظیم یک حد خطر ژنتیکی خویشاوندی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. When the seigneur swore fealty to gods on the feudal ceremony, the king had got a permanent affiliation with the seigneur except lineal consanguinity, which was supervised by gods every time.
[ترجمه گوگل]هنگامی که پادشاه در مراسم فئودالی به خدایان سوگند یاد کرد، پادشاه به جز خویشاوندی خطی که هر بار تحت نظارت خدایان بود، وابستگی دائمی به پادشاه داشت
[ترجمه ترگمان]هنگامی که ارباب سوگند وفاداری به خدایان در مراسم فئودالی سوگند یاد کرد، پادشاه وابستگی دایمی با ارباب داشت، به جز خویشاوندی خویشاوندی که هر بار تحت نظارت خدایان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قوم و خویشی (اسم)
kinship, consanguinity

خویشی صلبی (اسم)
consanguinity

تخصصی

[زمین شناسی] همخونی، خویشاوندی رابطه ژنتیک که بین سنگهای آذرینی وجود دارد که احتمالاً از یک ماگمای والد مشابه مشتق شده اند. چنین سنگهایی در زمان و مکان رابطه نزدیکی با هم دارند و معمولاً دارای رخداد زمین شناسی و خصوصیات کانی شناسی و شیمیایی مشترک می باشند. صفت: هم خون، هم سرشت. نیز ببینید: هم ماگما comagmatic.

انگلیسی به انگلیسی

• kinship, blood relation, connection through common ancestry

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: The relationship by blood or family 👪
🔍 مترادف: Kinship, blood relation
✅ مثال: Their consanguinity was evident in their similar features and mannerisms
مثال؛
We cannot marry due to our close consanguinity. We are first cousins.
In a legal document, consanguinity might be mentioned to determine inheritance rights or eligibility for certain benefits.
A genealogist might study consanguinity to trace family lineage and connections.
همخونی ( انگلیسی: Consanguinity ) در ژنتیک هنگامی است که فردی بستگی خانوادگی و خویشاوندی با فرد دیگر داشته باشد. از این دیدگاه همخونی یک فرد با فردی دیگر، فرزندزاده بودن آن فرد از نیا ( پدربزرگ یا مادربزرگ دور یا نزدیک ) فرد دیگر می باشد. به عبارتی دیگر دو فرد هنگامی همخون هستند که دارای یک نیای مشترک در دودمان خود باشند.
...
[مشاهده متن کامل]

همخونی در زندگی روزمره و در آیین و قانون بسیاری از کشورها تا جایی مهم است که ازدواج دو نفر و ارث و میراث داراییها از فردی به فردی دیگر، بسته به آن انجام می پذیرد.
درجه خویشاوندی
در ژنتیک منظور از خویشاوند درجه یک ( First – Degree Relative ) والدین، فرزندان یک زوج والد، یا فرزندان یک والد می باشد.
منظور از خویشاوند درجه دو ( Second – Degree Relative ) عمه ( خاله ) ، عمو ( دایی ) ، پدربزرگ و مادربزرگ، نوه ها، خواهرزاده ها، برادرزاده ها، یا برادران و خواهران ناتنی می باشد.
Property of being from the same kinship as another person
Consanguinity ( "blood relation", from Latin consanguinitas ) is the characteristic of having a kinship with another person ( being descended from a common ancestor )

consanguinity
consanguinity ( زیست شناسی - ژن شناسی و زیست فنّاوری )
واژه مصوب: هم خونی
تعریف: خویشاوندی به علت داشتن دستِکم یک نیای مشترک

بپرس