conquer

/ˈkɑːŋkər//ˈkɒŋkə/

معنی: تسلیم کردن، تسخیر کردن، فتح کردن، مغلوب کردن، پیروزی یافتن بر، غالب امدن، ستاندن
معانی دیگر: (در اثر جنگ و پیروزی) به دست آوردن، گشودن، دست یافتن بر، شکست دادن، چیره شدن، غلبه کردن، پیروز شدن بر، استیلا یافتن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: conquers, conquering, conquered
(1) تعریف: to gain or overcome by force, esp. armed force.
مترادف: overpower, overwhelm, quell, subdue, subjugate, vanquish
مشابه: capture, defeat, lick, occupy, overcome, overthrow, rout, seize, suppress, take, win

- The invading army conquered all the lands to the north.
[ترجمه گوگل] ارتش متجاوز تمام سرزمین های شمال را فتح کرد
[ترجمه ترگمان] ارتش متفقین تمام زمین های شمال را فتح کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The people never forgot how they were conquered by the invaders.
[ترجمه میری] مردم هرگز فراموش نکردند که چگونه از مهاجمان شکست خوردند
|
[ترجمه محمد] مردم هرگز فراموش نکردند که چگونه توسط مهاجمین تسلیم شدند
|
[ترجمه گوگل] مردم هرگز فراموش نکردند که چگونه توسط مهاجمان فتح شدند
[ترجمه ترگمان] مردم هرگز فراموش نکردند که چگونه توسط مهاجمان فتح شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to gain dominance over by overcoming obstacles.
مترادف: defeat, master, overcome, vanquish
مشابه: lick, overthrow, prevail over

- Doctors are trying to conquer this dreadful disease.
[ترجمه محمد] پزشکان در تلاشند ک ب این بیماری ناگوار غلبه کنند
|
[ترجمه گوگل] پزشکان در تلاش برای غلبه بر این بیماری وحشتناک هستند
[ترجمه ترگمان] پزشکان می خواهند این بیماری وحشتناک را فتح کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to master or overcome by moral or mental strength.
مترادف: defeat, master, overcome, subdue, vanquish
مشابه: lick, overthrow, surmount

- He finally conquered his fear of flying.
[ترجمه Gholam reza sabouri] او سرانجام بر ترس از پرواز فائق آمد.
|
[ترجمه رضا احدی] او بالاخره بر ترسش از پرواز غلبه کرد
|
[ترجمه گوگل] او سرانجام بر ترس خود از پرواز غلبه کرد
[ترجمه ترگمان] او بالاخره ترسش از پرواز را فتح کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: conquerable (adj.), conqueringly (adv.), conquerableness (n.)
• : تعریف: to achieve victory; win.
مترادف: overcome, prevail, triumph, win

- He fought the illness bravely, but finally death conquered.
[ترجمه رضا امجد] او با بیماری ، شجاعانه جنگید ولی در نهایت مرگ غلبه کرد
|
[ترجمه رضا احدی] او شجاعانه با بیماری جنگید، اما این مرگ بود که در نهایت پیروز شد.
|
[ترجمه گوگل] او شجاعانه با بیماری مبارزه کرد، اما سرانجام مرگ پیروز شد
[ترجمه ترگمان] اون با شجاعت جنگید، اما بالاخره مرگ پیروز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. he tried to conquer his bad habits
او کوشید بر عادت های بد خود مستولی (چیره) شود.

2. scientists hope to conquer cancer
دانشمندان امیدوارند بر سرطان چیره شوند (راه غلبه بر بیماری سرطان را بیابند).

3. the great crusade to conquer malaria
جهاد بزرگ برای غلبه بر مالاریا

4. he designed a plan to conquer the world
او نقشه ی فتح جهان را کشید.

5. . . . yea, through unity one can conquer the world
. . . آری به اتفاق جهان می توان گرفت

6. Conquer of fear of death and you are put into possession of your life.
[ترجمه نورا] غلبه کردن بر ترس از مرگ و آنگاه صاحب زندگی شدن.
|
[ترجمه گوگل]بر ترس از مرگ غلبه کنید و در اختیار زندگی خود قرار می گیرید
[ترجمه ترگمان]ترس از مرگ و مرگ در اختیار شماست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Man will conquer nature.
[ترجمه l] انسان طبیعت را فتح خواهد کرد
|
[ترجمه گوگل]انسان طبیعت را تسخیر خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]بشر بر طبیعت پیروز خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The first and greatest victory is to conquer yourself; to be conquered by yourself is of all things most shameful and vile.
[ترجمه گوگل]اولین و بزرگترین پیروزی تسخیر خود است غلبه بر خود از همه چیز شرم آورتر و زشت است
[ترجمه ترگمان]اولین و بزرگ ترین پیروزی این است که خودت را تسخیر کنی و خودت را تسخیر کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The explorers set off to conquer new territories.
[ترجمه گوگل]کاشفان برای فتح مناطق جدید به راه افتادند
[ترجمه ترگمان]این سیاحان برای فتح سرزمین های جدید رهسپار شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I can conquer the world with one hand as long as you are holding the other.
[ترجمه گوگل]من می توانم با یک دست دنیا را فتح کنم به شرطی که تو دست دیگر را بگیری
[ترجمه ترگمان]با یک دست می توانم دنیا را فتح کنم، تا زمانی که دست دیگر را نگه دارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It is not the mountain we conquer but ourselves.
[ترجمه گوگل]این کوهی نیست که ما فتح می کنیم بلکه خودمان هستیم
[ترجمه ترگمان]این کوه نیست که ما بر آن پیروز می شویم بلکه خودمان را تسخیر می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Man has yet to conquer the stars.
[ترجمه Nazi] انسان هنوز مریخ را فتح نکرده است.
|
[ترجمه گوگل]انسان هنوز ستارگان را تسخیر نکرده است
[ترجمه ترگمان]انسان هنوز ستارگان را فتح می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Man has yet to conquer the Mars.
[ترجمه گوگل]انسان هنوز مریخ را فتح نکرده است
[ترجمه ترگمان]بشر هنوز بر مریخ پیروز نشده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Our purpose is not only to conquer nature but also to remake nature.
[ترجمه گوگل]هدف ما تنها تسخیر طبیعت نیست بلکه بازسازی طبیعت است
[ترجمه ترگمان]هدف ما نه تنها غلبه بر طبیعت بلکه بازسازی طبیعت نیز می باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. We have no choice but to conquer.
[ترجمه گوگل]چاره ای جز پیروزی نداریم
[ترجمه ترگمان]چاره ای نداریم جز اینکه پیروز بشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He set out to conquer the literary world of London.
[ترجمه گوگل]او برای فتح دنیای ادبی لندن گام برداشت
[ترجمه ترگمان]او عازم فتح جهان ادبی لندن شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تسلیم کردن (فعل)
submit, cede, give up, lodge, consign, subjugate, subdue, hand over, conquer, hand on

تسخیر کردن (فعل)
win, gain, import, conquer

فتح کردن (فعل)
win, conquer

مغلوب کردن (فعل)
conquer, overbear, lick

پیروزی یافتن بر (فعل)
conquer

غالب امدن (فعل)
triumph, vanquish, conquer, overcome, have the upper hand, prevail

ستاندن (فعل)
take, receive, conquer

انگلیسی به انگلیسی

• defeat, overcome, subdue
if one country or group of people conquers another, the first group takes complete control of the other group's land.
if you conquer something difficult or dangerous, you succeed in destroying it or getting control of it.

پیشنهاد کاربران

به چنگ آوردن
برتر بودن
مقهور ساختن
تحت سیطره درآوردن یا فتح کردن سرزمینی ( پس از پیروزی در جنگ )
غلبه کردن
conquer ( verb ) = overcome ( verb )
به معناهای : غلبه کردن، چیره شدن، شکست دادن، مغلوب کردن، فایق آمدن، پیروز شدن
استیلا/غلبه پیدا کردن،
غالب شدن
1 ) In his music dramas, love conquers all
2 ) ?Is it a difficult subject to study
- In a general sense, this subject requires extensive study, research, group works and other academic activities. Things are new and challenging in many cases but I think with passion and dedication 💥it can be conquered 💥. To me, it is a difficult yet very enjoyable subject
...
[مشاهده متن کامل]

چربیدن، چیره شدن
پیروز شدن
1. فتح کردن، تسخیر کردن
2. مغلوب کردن، شکست دادن
3. غلبه کردن، به دست آوردن کنترل ( چیزی )
4. فتح کردن ( قله )
5. دست یافتن بر

فتح کردن
تسخیر کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس