اسم ( noun )
• (1) تعریف: something that connects.
• مترادف: connective, link
• مشابه: bond, coupling, junction, tie
• مترادف: connective, link
• مشابه: bond, coupling, junction, tie
- This bridge is the only connection between the island and the mainland.
[ترجمه گوگل] این پل تنها راه ارتباطی بین جزیره و سرزمین اصلی است
[ترجمه ترگمان] این پل تنها ارتباطی بین جزیره و سرزمین اصلی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این پل تنها ارتباطی بین جزیره و سرزمین اصلی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The police are trying to establish a connection between the two suspects.
[ترجمه گوگل] پلیس در حال تلاش برای برقراری ارتباط بین دو مظنون است
[ترجمه ترگمان] پلیس می کوشد تا ارتباطی میان این دو مظنون ایجاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پلیس می کوشد تا ارتباطی میان این دو مظنون ایجاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the act of connecting.
• مترادف: joining, linkage, linking
• مشابه: association, attachment, concatenation, conjoining, conjunction, conjuncture, contact, coupling, junction, juncture, liaison, meeting, union
• مترادف: joining, linkage, linking
• مشابه: association, attachment, concatenation, conjoining, conjunction, conjuncture, contact, coupling, junction, juncture, liaison, meeting, union
- The connection of the wires is easy.
[ترجمه گوگل] اتصال سیم ها آسان است
[ترجمه ترگمان] ارتباط سیم ها آسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ارتباط سیم ها آسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the state of being connected.
• مترادف: linkage
• مشابه: association, attachment, conjunction, junction, juncture, meeting, relation, unification, union
• مترادف: linkage
• مشابه: association, attachment, conjunction, junction, juncture, meeting, relation, unification, union
- The business's connection with the mob was under investigation.
[ترجمه گوگل] ارتباط کسب و کار با اوباش تحت بررسی بود
[ترجمه ترگمان] ارتباط ما با جمعیت تحت بازجویی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ارتباط ما با جمعیت تحت بازجویی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: association; relationship.
• مترادف: affiliation, link, relation, relationship
• مشابه: association, bearing, bond, marriage, tie
• مترادف: affiliation, link, relation, relationship
• مشابه: association, bearing, bond, marriage, tie
- There is a strong connection between money and power.
[ترجمه گوگل] ارتباط قوی بین پول و قدرت وجود دارد
[ترجمه ترگمان] ارتباط قوی بین پول و قدرت وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ارتباط قوی بین پول و قدرت وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: one with whom one is associated, esp. a family member or person of influence.
• مترادف: contact
• مشابه: family, kin, relation, relative
• مترادف: contact
• مشابه: family, kin, relation, relative
- He used his connections to get that job.
[ترجمه گوگل] او از ارتباطات خود برای به دست آوردن آن شغل استفاده کرد
[ترجمه ترگمان] او از ارتباطات خود برای رسیدن به این شغل استفاده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او از ارتباطات خود برای رسیدن به این شغل استفاده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: (informal) a seller of illegal drugs.
• مترادف: pusher
• مشابه: contact, dealer, source
• مترادف: pusher
• مشابه: contact, dealer, source
- Do you trust your connection?
[ترجمه گوگل] آیا به اتصال خود اعتماد دارید؟
[ترجمه ترگمان] به ارتباطشون اعتماد داری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به ارتباطشون اعتماد داری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید