فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: connects, connecting, connected
حالات: connects, connecting, connected
• (1) تعریف: to join together; link.
• مترادف: join, link
• متضاد: disconnect, separate
• مشابه: ally, annex, associate, attach, bond, butt, concatenate, conjoin, couple, dock, fasten, hitch, lock, mate, piece, plug in, splice, tie, unite, yoke
• مترادف: join, link
• متضاد: disconnect, separate
• مشابه: ally, annex, associate, attach, bond, butt, concatenate, conjoin, couple, dock, fasten, hitch, lock, mate, piece, plug in, splice, tie, unite, yoke
- You need to connect this pipe to that one before you turn on the water.
[ترجمه داوود] پیش از چپ پیچ کردن خروجی آب لوله سیار را وصل کنید|
[ترجمه گوگل] قبل از اینکه آب را روشن کنید باید این لوله را به آن لوله وصل کنید[ترجمه ترگمان] شما باید این لوله را قبل از چرخاندن آب به آن وصل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The two islands are connected to each other by a bridge.
[ترجمه گلگلی] جزیره ایسلند توسط یک پل به جزیره ی دیگری متصل شده است|
[ترجمه گوگل] این دو جزیره توسط یک پل به یکدیگر متصل می شوند[ترجمه ترگمان] این دو جزیره توسط یک پل به هم متصل شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to think of as related; associate.
• مترادف: associate, relate
• مشابه: ally, identify, link
• مترادف: associate, relate
• مشابه: ally, identify, link
- People generally connect childhood with innocence.
[ترجمه گوگل] مردم به طور کلی دوران کودکی را با معصومیت پیوند می زنند
[ترجمه ترگمان] افراد عموما دوران کودکی را با معصومیت مرتبط می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] افراد عموما دوران کودکی را با معصومیت مرتبط می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to relate or place in contact or association with.
• مشابه: identify, relate
• مشابه: identify, relate
- As hard as I tried, I couldn't connect her name with her face.
[ترجمه گوگل] هر چقدر تلاش کردم نتونستم اسمش رو با صورتش وصل کنم
[ترجمه ترگمان] به سختی تلاش کردم، نمی توانستم اسمش را با صورتش ارتباط دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به سختی تلاش کردم، نمی توانستم اسمش را با صورتش ارتباط دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She seemed bright and hard-working, so I connected her with someone at my firm.
[ترجمه گوگل] او باهوش و سخت کوش به نظر می رسید، بنابراین من او را با کسی در شرکتم وصل کردم
[ترجمه ترگمان] به نظر روشن و سخت می رسید، بنابراین من او را با کسی در شرکت خودم ارتباط دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به نظر روشن و سخت می رسید، بنابراین من او را با کسی در شرکت خودم ارتباط دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: connectable (adj.), connected (adj.), connectible (adj.), connecter (n.), connector (n.)
مشتقات: connectable (adj.), connected (adj.), connectible (adj.), connecter (n.), connector (n.)
• : تعریف: to become joined or linked.
• مترادف: join, link
• متضاد: separate
• مشابه: conjoin, couple, fasten, knit, relate, tie, unite, yoke
• مترادف: join, link
• متضاد: separate
• مشابه: conjoin, couple, fasten, knit, relate, tie, unite, yoke
- Under the microscope, we could see how the cells connect.
[ترجمه گوگل] در زیر میکروسکوپ، میتوانستیم ببینیم که سلولها چگونه به هم متصل میشوند
[ترجمه ترگمان] در زیر میکروسکوپ، ما می توانیم ببینیم که چگونه سلول ها به هم متصل می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در زیر میکروسکوپ، ما می توانیم ببینیم که چگونه سلول ها به هم متصل می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید