connect

/kəˈnekt//kəˈnekt/

معنی: پیوستن، متصل کردن، عطف کردن، بستن، وصل کردن، مربوط کردن، باهم متصل کردن
معانی دیگر: وصل کردن یا شدن، همبند کردن یا شدن، جفت کردن یا شدن، مرتبط کردن یا شدن، متصل کردن یا شدن، وابسته دانستن، مرتبط پنداشتن، رابطه(ی منطقی یا طبیعی) داشتن، وابسته بودن، تداعی داشتن، (تلفن) رابطه برقرار کردن، (ترن و اتوبوس و غیره) با هم تلاقی داشتن (به طوری که مسافران بتوانند از یکی به دیگری بروند)، (عامیانه - ورزش) زدن (توپ و غیره)، امتیاز آوردن، (برق) به پریز یا برق وصل کردن یا زدن، (رادیو و کامپیوتر و غیره را) به شبکه وصل کردن، (عامیانه) به هدف رسیدن، نایل شدن، کامیاب شدن، موفق شدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: connects, connecting, connected
(1) تعریف: to join together; link.
مترادف: join, link
متضاد: disconnect, separate
مشابه: ally, annex, associate, attach, bond, butt, concatenate, conjoin, couple, dock, fasten, hitch, lock, mate, piece, plug in, splice, tie, unite, yoke

- You need to connect this pipe to that one before you turn on the water.
[ترجمه داوود] پیش از چپ پیچ کردن خروجی آب لوله سیار را وصل کنید
|
[ترجمه گوگل] قبل از اینکه آب را روشن کنید باید این لوله را به آن لوله وصل کنید
[ترجمه ترگمان] شما باید این لوله را قبل از چرخاندن آب به آن وصل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The two islands are connected to each other by a bridge.
[ترجمه گلگلی] جزیره ایسلند توسط یک پل به جزیره ی دیگری متصل شده است
|
[ترجمه گوگل] این دو جزیره توسط یک پل به یکدیگر متصل می شوند
[ترجمه ترگمان] این دو جزیره توسط یک پل به هم متصل شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to think of as related; associate.
مترادف: associate, relate
مشابه: ally, identify, link

- People generally connect childhood with innocence.
[ترجمه گوگل] مردم به طور کلی دوران کودکی را با معصومیت پیوند می زنند
[ترجمه ترگمان] افراد عموما دوران کودکی را با معصومیت مرتبط می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to relate or place in contact or association with.
مشابه: identify, relate

- As hard as I tried, I couldn't connect her name with her face.
[ترجمه گوگل] هر چقدر تلاش کردم نتونستم اسمش رو با صورتش وصل کنم
[ترجمه ترگمان] به سختی تلاش کردم، نمی توانستم اسمش را با صورتش ارتباط دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She seemed bright and hard-working, so I connected her with someone at my firm.
[ترجمه گوگل] او باهوش و سخت کوش به نظر می رسید، بنابراین من او را با کسی در شرکتم وصل کردم
[ترجمه ترگمان] به نظر روشن و سخت می رسید، بنابراین من او را با کسی در شرکت خودم ارتباط دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: connectable (adj.), connected (adj.), connectible (adj.), connecter (n.), connector (n.)
• : تعریف: to become joined or linked.
مترادف: join, link
متضاد: separate
مشابه: conjoin, couple, fasten, knit, relate, tie, unite, yoke

- Under the microscope, we could see how the cells connect.
[ترجمه گوگل] در زیر میکروسکوپ، می‌توانستیم ببینیم که سلول‌ها چگونه به هم متصل می‌شوند
[ترجمه ترگمان] در زیر میکروسکوپ، ما می توانیم ببینیم که چگونه سلول ها به هم متصل می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. connect me with kashan
تلفن مرا به کاشان وصل کنید (کاشان را بدهید).

2. connect the edges of the planks properly!
لبه ی تخته ها را درست به هم جفت بکن !

3. connect up
(به برق یا آب یا گاز) وصل کردن

4. to connect germs with disease
میکروب و بیماری را با هم مرتبط دانستن

5. to connect two wires
دو سیم را به هم وصل کردن

6. i did not connect him with the theatre
فکر نمی کردم او با تئاتر سروکار داشته باشد.

7. a few bus lines connect at the crossroads
در این چهار راه چند خط اتوبوس با هم تلاقی دارند.

8. Can I connect my printer to your computer?
[ترجمه گوگل]آیا می توانم چاپگر خود را به رایانه شما وصل کنم؟
[ترجمه ترگمان]میتونم printer رو به کامپیوتر شما وصل کنم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The railway link would connect Felixstowe with Fishguard.
[ترجمه گوگل]اتصال راه آهن Felixstowe را به Fishguard متصل می کند
[ترجمه ترگمان]اتصال راه آهن به Felixstowe با Fishguard متصل خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Connect the gas stove with the gas pipe.
[ترجمه گوگل]اجاق گاز را با لوله گاز وصل کنید
[ترجمه ترگمان]اجاق گاز را با لوله گاز وصل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. You can connect the machine to your hi-fi.
[ترجمه گوگل]می توانید دستگاه را به hi-fi خود وصل کنید
[ترجمه ترگمان]شما می توانید دستگاه را به hi متصل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Connect the hose to the tap and turn on the water.
[ترجمه گوگل]شلنگ را به شیر آب وصل کنید و آب را باز کنید
[ترجمه ترگمان]شلنگ را به شیر آب وصل کنید و آب را روشن کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The train is timed to connect with the ferry.
[ترجمه Ziop] وقت شام است
|
[ترجمه گوگل]زمان قطار برای اتصال به کشتی تعیین شده است
[ترجمه ترگمان]قطار برای اتصال با کرجی برنامه ریزی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Where does the cooker connect with the gas-pipe?
[ترجمه گوگل]اجاق گاز با لوله گاز کجا وصل می شود؟
[ترجمه ترگمان]زودپز با لوله گاز کجاست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. There is little evidence to connect them with the attack.
[ترجمه گوگل]شواهد کمی برای ارتباط آنها با حمله وجود دارد
[ترجمه ترگمان]شواهد کمی برای ارتباط دادن آن ها با این حمله وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. She's an actress I connect with the theatre rather than films.
[ترجمه گوگل]او بازیگری است که من با تئاتر ارتباط برقرار می کنم تا فیلم
[ترجمه ترگمان]او یک بازیگر است که من به جای فیلم، با تئاتر ارتباط برقرار می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پیوستن (فعل)
adhere, adjoin, associate, annex, couple, attach, affix, sort, meet, join, ally, affiliate, connect, catenate, weld, cleave, cement, cling, conjoin, consociate

متصل کردن (فعل)
adjoin, join, connect, link, pin, colligate, apply, catenate, joggle

عطف کردن (فعل)
direct, connect, advert, refer, hark back, retrospect, turn, return

بستن (فعل)
close, truss, attach, ban, impute, bar, stick, connect, colligate, bind, hitch, seal, clog, assess, tie up, choke, shut, shut down, block, fasten, belt, bang, pen, shut off, tighten, blockade, hasp, clasp, knit, jam, wattle, plug, congeal, curdle, curd, jell, lock, coagulate, cork, spile, picket, padlock, ligate, obturate, occlude, portcullis, posset, switch on

وصل کردن (فعل)
couple, connect, screw, yoke, conjoin

مربوط کردن (فعل)
connect

با هم متصل کردن (فعل)
connect, splice

تخصصی

[مهندسی گاز] متصل کردن
[ریاضیات] بستن، اتصال، وصل کردن، به هم وصل کردن، اتصال دادن، پیوستن، وصل شدن، به هم بسته شدن، همبند، مربوط بودن، مرتبط، متصل کردن

انگلیسی به انگلیسی

• join, link; be joined, be linked
to connect one thing to another means to join them together.
if you connect a person or thing with something, you realize that there is a link between them.
if a piece of equipment is connected to another piece of equipment, it is joined by a wire to an electricity supply to it.
if a telephone operator connects you, he or she enables you to speak to another person by telephone.
if a train, plane, or bus connects with another form of transport, it arrives at a time which allows passengers to change to the other form of transport to continue their journey.

پیشنهاد کاربران

ترجمه های اصلی:
متصل کردن / ارتباط دادن
اتصال یافتن / ارتباط برقرار کردن
رابطه برقرار کردن / ارتباط برقرار کردن با دیگران
ترجمه های اصطلاحی:
پیوند دادن ( مفاهیم یا افراد )
...
[مشاهده متن کامل]

پیوستن به ( یک شبکه، مکان یا گروه )
برقراری ارتباط ( احساسی یا اجتماعی )
همراه شدن / اتصال به ( در موارد فنی )

ارتباط برقرار کردن، اتصال دادن
مثال: The new bridge will connect the two cities.
پل جدید دو شهر را به هم وصل خواهد کرد.
In the context of slang for a dealer, “connect” refers to someone who can provide drugs or act as a middleman between buyers and suppliers. They are the link between those seeking drugs and the source of the drugs.
...
[مشاهده متن کامل]

اصطلاح عامیانه برای یک فروشنده، "connect" به کسی اطلاق می شود که می تواند مواد مخدر تهیه کند یا به عنوان واسطه بین خریداران و تامین کنندگان عمل کند.
آنها رابط بین کسانی که به دنبال مواد مخدر هستند و منبع مواد مخدر می باشند.
واسطه، دلال
مثال؛
I need to find a reliable connect for some good weed.
In a conversation about finding drugs, someone might say, “Once you have a connect, it’s easier to get what you need. ”
Another might comment, “A good connect is essential for maintaining a steady supply of drugs. ”

هابَند 🔗
هابند
( Hāband )
ارتباط برقرار کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : connect
✅️ اسم ( noun ) : connection / connectedness / connective / connectivity / connector
✅️ صفت ( adjective ) : connecting / connected / connective
✅️ قید ( adverb ) : connectedly
پایبند
ارتباط داشتن، مربوط بودن
وصلیدن.
وصلاندن.
اتصال
ارتباط گرفتن
lynchpin
Joining your family will not cause any problems
با پیوستن من به جمع خانواده ی شما مشکل بیماری پیش نخواهد امد
وصل شدن
پیوند دادن/زدن، برقراری پیوند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس