• : تعریف: of or relating to marriage or the relationship between wife and husband. • مترادف: connubial, marital, married, matrimonial, wedded • مشابه: bridal, hymeneal, nuptial
جمله های نمونه
1. conjugal rights and duties
حقوق و وظایف زناشویی
2. He complained that he had been denied his conjugal rights.
[ترجمه گوگل]او شکایت کرد که از حقوق زناشویی خود محروم شده است [ترجمه ترگمان]او شکایت داشت که حق زناشویی او را نپذیرفته است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. If, now, you refuse me my conjugal rights, I can go to a lawyer.
[ترجمه حسن] اگر ، الان من را از حقوق زناشویی ام منع کنی، من می توانم به وکیل مراجعه کنم
|
[ترجمه گوگل]اگر اکنون از حقوق زناشویی ام امتناع کنید، می توانم به وکیل مراجعه کنم [ترجمه ترگمان]اگه الان حقوق زناشویی منو رد کنی می تونم برم پیش یه وکیل [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Many had, during marriage, distinct conjugal roles and were therefore quite unaccustomed to undertaking partners' household tasks.
[ترجمه گوگل]بسیاری در طول ازدواج، نقشهای زناشویی مشخصی داشتند و بنابراین به انجام وظایف خانگی شریک زندگی عادت نداشتند [ترجمه ترگمان]بسیاری از آن ها در طول ازدواج نقش های متمایز زناشویی را داشتند و بنابراین کاملا عادت داشتند که وظایف خانه داری را به عهده بگیرند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Will you allow me my conjugal rights?
[ترجمه گوگل]آیا حقوق زناشویی من را به من اجازه می دهید؟ [ترجمه ترگمان]اجازه می دهید حقوق زناشویی خود را به من بدهید؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. The relentless conjugal cuddling was always tiresome: now it's starting to look tactless.
[ترجمه گوگل]در آغوش گرفتن بی امان زناشویی همیشه خسته کننده بود: حالا شروع به بی تدبیری کرده است [ترجمه ترگمان]در آغوش زن و شوهری که در آغوش گرفته بود همیشه خسته کننده بود؛ حالا کم کم داشت بی دقت به نظر می رسید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. The conjugal family took custody of it and absorbed it into the serious function.
[ترجمه گوگل]خانواده زناشویی حضانت آن را بر عهده گرفتند و آن را وارد کارکرد جدی کردند [ترجمه ترگمان]خانواده زناشویی آن را در اختیار گرفت و آن را به صورت تابع جدی در آورد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. In recent years conjugal love and wife, the husband became a factory director, the career has.
[ترجمه گوگل]در سال های اخیر عشق زناشویی و همسر، شوهر مدیر کارخانه شد، این حرفه است [ترجمه ترگمان]در سال های اخیر عشق و همسر زناشویی، شوهر به یک مدیر کارخانه تبدیل شد، یعنی شغل [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. A couple's conjugal fate is prearranged.
[ترجمه گوگل]سرنوشت زناشویی یک زوج از قبل تعیین شده است [ترجمه ترگمان]زندگی زناشویی دو زوج از پیش تعیین شده [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. The gens attempted to uproot the entire conjugal system of the period by its direct action.
[ترجمه گوگل]تیره تلاش کرد تا با اقدام مستقیم خود، کل نظام زناشویی آن دوره را از ریشه کنده کند [ترجمه ترگمان]gens کوشید تا کل نظام زناشویی را از طریق کنشگری مستقیم خود ریشه کن سازد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. There is a love called the white-headed conjugal bliss an. . .
[ترجمه گوگل]عشقی وجود دارد به نام سعادت زناشویی سر سفید [ترجمه ترگمان] یه عشق به نام … سعادت زناشویی [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Some prisoners who want to start a family are to be permitted conjugal visits.
[ترجمه گوگل]برخی از زندانیان که می خواهند تشکیل خانواده بدهند باید اجازه ملاقات زناشویی داشته باشند [ترجمه ترگمان]بعضی از زندانیانی که می خواهند یک خانواده را تاسیس کنند، باید اجازه ملاقات با خانواده را داشته باشند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. The aim was to surround lithe John with domestic objects and so turn his mind to conjugal felicity.
[ترجمه گوگل]هدف این بود که جان تنبل را با اشیاء خانگی احاطه کند و بنابراین ذهن او را به سعادت زناشویی معطوف کند [ترجمه ترگمان]هدف این بود که او را با اشیا خانگی دور کند و به این ترتیب ذهنش را به سعادت زناشویی تبدیل کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Such knowledge has rendered meaningless the notion that every conjugal act should be open to the transfer of life.
[ترجمه گوگل]چنین دانشی این تصور را که هر عمل زناشویی باید برای انتقال زندگی باز باشد، بی معنا کرده است [ترجمه ترگمان]چنین دانشی این مفهوم را که هر عمل زناشویی باید برای انتقال زندگی باز باشد، بی معنی کرده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. It is taken to be the ultimate proof of conjugal loyalty.
[ترجمه گوگل]در نظر گرفته می شود که دلیل نهایی وفاداری زناشویی باشد [ترجمه ترگمان]این برای اثبات نهایی وفاداری زن به عمل آمده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
ازدواجی (صفت)
marital, conjugal
نکاحی (صفت)
marital, conjugal, nuptial
انگلیسی به انگلیسی
• pertaining to marriage or married persons, matrimonial conjugal means relating to marriage and to the relationship between a husband and wife; a formal word.
پیشنهاد کاربران
And we don't do conjugal visits. So, who knocked her up, Lina?! و اینکه ما اجازه ملاقات های زناشویی صادر نمی کنیم. پس، کی حامله ش کرده، لینا؟! Knock up تحریک کردن، برخورد کردن، بپایان رساندن، از کار انداختن، ناراحت کردن، بهم زدن، ابستن کردن، سردستی اماده کردن، 1 - ( عامیانه ) خسته کردن، از رمق انداختن 2 - ( با کوفتن بر در و غیره ) کسی را بیدار کردن 3 - ( خودمانی ) آبستن کردن ... [مشاهده متن کامل]
زناشویی. conjugal visit: ملاقات زناشویی. در زبان عامیانه ایران به آن "ملاقات شرعی" گفته میشود.
زناشویی. زن و شوهری. خانوادگی مثال: Do not hold on to conjugal ties with faithless women. پیوندهای زناشویی با زنان بی ایمان را ادامه ندهید. � وَلَا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ�
تو زندان برای ملاقات شرعی همسر شما درخواست Conjugal visit باید بدید.
زناشویی
conjugal rights: حقوق زناشویی که در زمان طلاق باید توسط محکوم علیه به صاحب حق پرداخت شود تا حکم طلاق صادر شودمثل پرداخت نفقه، مهریه، . . .