confused

/kənˈfjuːzd//kənˈfjuːzd/

معنی: سرافکنده، سراسیمه، خجل، ژولیده، مغشوش
معانی دیگر: گیج شده ,دست پاچه ,سراسیمه ,درهم

جمله های نمونه

1. her words confused me
از حرف های او ماتم برد.

2. his explanations confused me further
توضیحات او مرا بیش از پیش گیج کرد.

3. a throng of confused thoughts cluttered her brain
انبوهی از افکار در هم و بر هم مغز او را پر کرد.

4. the outbreak of war confused all our plans
آغاز جنگ همه ی نقشه های ما را به هم زد.

5. the fighter plane's fast maneuvers confused the enemy gunners
ترفندهای سریع هواپیمای جنگنده توپچی های دشمن را گیج کرد.

6. his repeated chopping and changing has confused me
تغییر مشی مکرر او مرا گیج کرده است.

7. the deeper he delved into the creation, the more confused he became
هرچه بیشتر درباره ی خلقت پژوهش کرد سردرگم تر شد.

8. He's been a bit dizzy and confused since the accident. Do you think it's mild concussion?
[ترجمه ] او از تصادف کمی گیج شده است آیا فکر می کنید حمله خفیف مغزی باشد؟
|
[ترجمه گوگل]او از زمان تصادف کمی سرگیجه و گیج شده است به نظر شما ضربه مغزی خفیف است؟
[ترجمه ترگمان]از تصادف کمی گیج و گیج شده است فکر می کنی ضربه خفیف مغزی باشه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He was beginning to get rather confused.
[ترجمه Cr7] او آرام آرام داشت گیج میشد
|
[ترجمه گوگل]او شروع به گیج شدن کرده بود
[ترجمه ترگمان]کم کم گیج می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He was depressed and in a confused state of mind.
[ترجمه Sarina] او غمگین و پریشان شده بود.
|
[ترجمه شان] او افسرده بود، و در یک حالت روحی گیج و سردرگم قرار داشت.
|
[ترجمه گوگل]او افسرده بود و در یک حالت ذهنی آشفته بود
[ترجمه ترگمان]افسرده و پریشان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Expect to feel angry, depressed and confused. It's all part of the mourning process.
[ترجمه گوگل]انتظار داشته باشید که احساس عصبانیت، افسردگی و سردرگمی کنید همه اینها بخشی از روند عزاداری است
[ترجمه ترگمان]انتظار دیدن عصبانی، افسرده و گیج را داشته باشید همه اش بخشی از فرآیند سوگواری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They asked so many questions that they confused me.
[ترجمه tina] آنها سوالات زیادی پرسیدند که مرا گیج کرد.
|
[ترجمه شان] پرسش های بسیار زیاد آن ها ، موجب گیج شدن من شد.
|
[ترجمه جینا] آنها سوالات زیادی پرسیدند و آن سوالات مرا گیج کرد
|
[ترجمه گوگل]آنقدر سوال پرسیدند که من را گیج کردند
[ترجمه ترگمان]سوالات زیادی کردند که مرا گیج کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. People are confused about all the different labels on food these days.
[ترجمه گوگل]مردم این روزها در مورد برچسب های مختلف روی غذاها سردرگم شده اند
[ترجمه ترگمان]مردم در مورد همه برچسب های مختلف غذایی در این روزها گیج می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I'm totally confused. Could you explain that again?
[ترجمه گوگل]من کلا گیج شدم ممکن است دوباره توضیح دهید؟
[ترجمه ترگمان]من کاملا گیج شدم میتونی دوباره توضیح بدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Don't rush him or he'll become confused.
[ترجمه گوگل]او را عجله نکنید وگرنه گیج می شود
[ترجمه ترگمان]به او حمله نکن وگرنه گیج می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Witness statements presented a confused picture of the incident.
[ترجمه شان] گفته های شاهد ، تصویر مخدوشی از این حادثه را ارایه داد.
|
[ترجمه گوگل]اظهارات شاهدان تصویری مغشوش از این حادثه ارائه کردند
[ترجمه ترگمان]اظهارات شاهد، تصویر اشتباهی از این حادثه را نشان دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سرافکنده (صفت)
abased, ashamed, abject, confused

سراسیمه (صفت)
confused, headlong, afraid, frightened

خجل (صفت)
ashamed, confused, embarrassed, shy

ژولیده (صفت)
confused, dazed, bewildered, embarrassed, bemused, unkempt, disheveled, scruffy, tangled, slovenly, shaggy, entangled, sloven, uncouth, tangly

مغشوش (صفت)
confused, disarranged

انگلیسی به انگلیسی

• bewildered, mystified, mixed up
something that is confused does not have any order or pattern and is difficult to understand.
if you are confused, you do not understand what is happening or you do not know what to do.

پیشنهاد کاربران

1. اشفته. درهم برهم 2. گیج. سردرگم 3. دستپاچه. سراسیمه
مثال:
they are confused about what is going on
آنها درباره آنچه که در حال رخ دادن است گیج و سردرگم شده اند.
her confused elderly mother
...
[مشاهده متن کامل]

مادر سالخورده ی دستپاچه و سراسیمه او
a confused recollection
یک تجدید خاطره و یادآوری آشفته و در هم برهم.

confused: گیج، مغشوش
confusing:گیج کننده
سر در گم - گیج
confused
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : confuse
✅️ اسم ( noun ) : confusion
✅️ صفت ( adjective ) : confusing / confused
✅️ قید ( adverb ) : confusingly / confusedly
all at sea ( adj. ) ( also all to sea, at sea, deep sea ) [i. e. losing one’s bearings]
confused
فکر کنم دست پاچلفتی هم در بعضی مواقع استفاده میکنن
get confused ( sth ) with ( sth )
( چیزی را ) با ( چیزی ) اشتباه گرفتن
do not get confused this paper with that one
این برگه را با آن یکی اشتباه نگیر!
دردسر ساز
معنی ( گیج شده ) ( سردرگم )
I’m totally confused. Could you explain that again
هاج و واج
a person that can not decide
گیج و گنگ ، دیرفهم
گیج با ملابه شدت
Confused means someone who doesn't understand something.
_______________
EExample : do you like math ? No i don't like it because when i studying math i'll become confused
Unclear
در مورد ( غیر موجودات زنده )
درهم برهم
مبهم

Confused info
Confused readings of a probe
نامنظم
Sounds of confused tapping and laughing
Unable to think clearly
گیج شدن. سردرگم شدن. دست پاچه شدن. حول شدن.
سردرگم
I did not politely ignore everything I did
I was very politely upset and confused with sarcasm and words
هر کاری که کردم مودبانه کنارش بزنم نشد
خیلی مودبانه با کنایه و حرفا سخت ناراحت و سرگردان و مایوس کردم ( دقایقی پیش )
غامض، پیچیده
اشتباه گرفته شدن
گم شدن
آشفته - فکر
آشفته، درهم ریخته، جابجا، نابجا، عوضی، نامرتب، اشتباه، نادرست
معنی ( adj ) آن میشه سردرگم و گیج
تعریف:unable to think clearly ( کتاب supplementary )
یعنی قادر کسی که قادر به تفکر واضح نیست.
Not able to think clearly
unable to understand or think clearly about what someone is saying
مبهم، نامفهموم، گیج، سردرگم
اشتباه گرفته شدن ( به جای هم )
قاطی شدن. به جای هم آمدن
Unable or think cleary
A person who is trying to win a competition سردرگم
گیج، خنگ

adj. unable to think cleary

مبهم
نامفهوم
دَرهم
مخدوشگر
سردرگم و سرافکنده
تخصصی ( IT )
در هم ریزی
گیج
سردرگم، مبهم
adj. unable to think cleary
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤١)

بپرس