confronting


معنی: مقابله

مترادف ها

مقابله (اسم)
comparison, verification, contrast, collation, opposition, checking, confronting, meeting face to face

پیشنهاد کاربران

هایده
برخورنده
در مقابله با . . .
آزار دهنده، ناراحت کننده
• Distressing
• Upsetting
It was quite confronting given the fact that we were in such a public place.
متضاد
causing strong or difficult feelings, especially in a way that creates thought or discussion.
احساسات سخت و دشوار
رو در رویی
پیش رو
مقابله، مقابله کردن با
رویارویی، رودررویی، تقابل
مقاومت کردن
مواجه شدن
مقابله

بپرس